Monday, August 20, 2018

 درود به ایرانیانی که خود را سید می نامند

دیده می شود بَرخی از هم میهنان فَرنامِ تازیِ «سید» را درآغازِ نامِ خود درفیسبوکِ ایرانیان میگُزارند

سید فرنام است، نام نیست و این معنی را میدهد که مادر بُزرگِ این شخص در زمان بسیار گُزشته از یک عرب بچه دار شُده ولی ضِمنِ اینکه او خود را ایرانی میداند نه تنها به تبارتازیِ خود اِفتخار میکُند بلکه گُمراهنه، فِکر میکند که تبارِ او به محمد میرسد۰
نوشتم گُمراهانه زیرا در اِسلامِ که از بُن تازیست، فرنامِ سید تنها ازراهِ پدر به فرزندان میرِسد و به گُفتهِ تاریخ، محمد سه یا بیشتر دُختر داشته ولی پسری نداشته۰

پَس از یورِش
پَس از یورِشِ تازیان درسدهِ هفتُمِ میلادی؛ سدواندی سالِ نخستین را امویان «از تبارِ ابوبکر، عمر، عُثمان ووو» در ایران حکومت میکردند تا اینکه امویان به دستِ بِهزادان «ابومُسلِمِ خُراسانی» شِکست خوردند وتبارِعباسیان،که همگی سُنی مَسلک بوده اند در حدودِ پانسد سالِ دیگر در ایران حکومت کردند۰
افزون برعرَبانِ  سُنی مَسلِکِ بالا که اکثریتِ عربان درایران را تِشکیل می داده اند شمارِ کوچکی عرب های فرای از دَستِ آن دو گروه نیز در ایران واریز شُدند۰

معنیِ سيد
واژهِ سیددرزبانِ عربی یعنی آقا۰ چه درزمانِ امویه و چه عباسی که ایرانی ها «موالی» یعنی بَنده بِشمارمی آمدند میبایست عربان را سید، یعنی آقا، خطاب می کردند۰

با توجه به گُفتهِ بالا، نخُست اینکه هیچ ایرانیِ عرب تبار نمیتواند «اولادِ پیغمبر» باشد۰ دوم اینکه اگر فِکر میکُنید که تبارِ شُما به یکی ازآن فراری ها می رسد و به آن اِفتخارهم می کُنید، چرا خود را ایرانی می نامید و در ایران چه می کُنید؟ 

پیشنهادِ من این اَستکه اگر قادِر به این نیستید که نامِ عربیِ خود را به جهتی عوض کرده و یک نامِ پُر اِفتخارِ ایرانی برای خود برگُزینید، حداقل آین فَرنامِ شَرم آور را از جلوی نامِ خود حذف کُنید۰

Monday, May 29, 2017

By Maziar Aptin, June, 2017

آیا روح وجود دارد

درهمهِ دورانِ تاریخِ انسان، هَرپدیده ئی را که گُزشتِگانِمان نمیتوانستند بِفهمند وتوجیه نمایند آنرا کارِ خُدا میپِنداشتند۰وُجودِ روح 
در انسان یکی از آن پدیده ها است
فیلسوفهای خُدا باورمیپِندارند که یک نیروی فَرای جهانی«خُدا»روح را دراِنسان به وُجود آورده که جُدا از پیکَرِ اِنسان است و پَس از فروپاشیِ پیکر، روح پا بَرجا خواهدماند.
این فیلسوفها تا کُنون دلیلِ منطقی برای این اِدِعای خود نیاوَرده اند۰
 برای نمونه «کولین مَک گین» فیلسوف، واُستادِ دانِشگاهِ روتگِرس چِنین میگوید: چِگونه مُمکِن است که «خود آگآهیِ» اِنسان ازیک عضوِ خاکِستریِ خمیر مانند «مَغز» سَرچِشمه گِرَفته باشد؟
او میافزاید؛ چه نیروئی میتواند که یک عُضوِ پیکَرِاِنسان، یعنی مَغزرا بِگونهِ سَرسام آوری بَرتَرازعُضوِهای دیگری مانندِ، مثلان کُلیه بیآفریند؟ چگونه ملیونها تَک سِللولِ مَغز،توأمن، میتوانند ایجادِ «خودآگاهی»دراِنسان نمایند؟
در بالادیده میشود که پُرفُسورمَک گین هیچ دَلیلی برای دَمیده شُدنِ روح درانسان نیاورده وتنها تَئوری های دانِشمندانِ بیولوژی را به پُرسِش گِرفته است ودلیلِ اِبهامیِ اواینست که روح، یک پدیدهِ نا دیدنی وغیرِ قابِلِ لَمث، نمتواند ساختهِ مَغز که ازملیونها سِلولِهای دیده شُدَنی که از ماده ساخته شُده است باشد
۰
پاسُخِ من به پُرفُسورمک گین این است؛چِرا که نه؟
به دیدهِ من، رابِطه میانِ مَغزکه از ماده ساخته شده وروح که ماده نیست را میتوان با رابِطه میانِ یک جِسمِ بُزُرگ که ازماده ساخته شُده، مانندِ کُرهِ زمین ونیروی جازبهِ آن که قابِلِ حِس کردن است ولی دیدنی نیست مُقایسه کرد۰
افزون بَرآن؛ چَرخِشِ زمین برمحورِ خود، با همراهیِ فِلزاتِ داغ ومایه گونه در مَرکزِزمین،توأمَن ایجادِ نیروی «اِلِکتر ومَگنِتیکِ» نموده که نه برای ما دیدنیست ونه حِس کردنی ولی به اندازه ئی مهُم است که بدونِ آن،تقریبن، هیچ موجودِ زنده ئی درروی زمین بجای نخواهد ماند۰
همانگونه که اگر کُرهِ زمین، به دلیلی، ازهم مُتلاشی شود نیروی جازِبه و اِلِکترومَگنِتیکِ آن نیزنیست خواهد شُد، زمانی که مَغز بِمیرد «خود آگآهیِ» اِنسان که روح نامیده میشوَد نیز نا پدید خواهد شد۰بَر پایهِ همین اِستدلال، اگرانسانی قِسمتی از مَغزخودرا،به هردلیلی، ازدَست بدهد وزِنده بماند، بَستگی به اینکه چه گوشه ئی از مَغزِاو جُدا شُده باشد، خود آگاهیِ او نیزدِگرگون خواهد شُد۰ پَس اگر روح را خُدا دراِنسان دَمیده باشد وجُدا از پیکرباشد، خود آگاهی و شَخصیتِ نباید بادِگرگون شدنِ مَغز دِگرگون شَود
۰ِ
  سِرجان اِکسِلز، پِزشکِ روان شناس، در کِتابِ خود«تکامُلِ مَغز» چنین مینویسد: خودآگاهیِ اِنسان، ویا روح، نَتیجهِ فعالیتهای سِلولهای مغزیست نه فَرآوَردهِ یک نیروی فرای جهانی۰ 
خُدا باوران اِدعا میکنند که خُداوند به اِنسان «عقل» ویا نیروی تَشخیص داده ولی به دیگرجانوران نداده زیرا که برای انسان یک ماموریتی«پِرپِز» دردیده داشته است۰
اگراین اِدعا دُرُست باشد، پَس دلیلِ پُرعقل تربودنِ شامپانزه از اُرَنگتن، 
پُرعقل تربودنِ اُرَنگتن از میمون، و میمون از گوسپند چیست؟

زمانی «وَقتی»که ما میخوابیم روح به کُجا میرَوَد؟ درزَمانِ خواب تنَفُس
 آرامتر میشَود و قَلب آهِسته تَر میزَند و اُکسیژِنِ کمتری به مَغز میرِسد۰ در نَتیجه آن گروه از سِلولهای مَغزی که رُلِ کمتری دارند یا به خواب میرَوند و یا در حالِ اِستراحَتند۰
با توجُه به اینکه، در بیداری، فَعالیت های مَغزی ازراه رِسانیدنِ خَبَر از یک سِلول مانندِ زَنجیر به سِلول های دیگراست، اگر یک و یا چند سِلول در حالَتِ خواب باشند، خَبَر به گونهِ«صورَتِ» دَرهَم ریخته میرَسد که ما آن را «خواب دیدَن» مینامیم۰
پَس اگرروحی وُجود میداشت، روح در زمانیکه ما در خواب هَستیم نیز دَر حالَتِ آگاهیِ کامِل میبایست باشد که نیست۰

Thursday, March 9, 2017

March 2017
Updated May 2017
خُدا را چه کسی ودرچه زمانی آفرید؟

پاسُخِ به این پُرسِش بسیار دُشواراست ولی با بررسیهای اَسنادِ دانشیِ«عِلمیِ» دردست، به یقین میتوان گُفت که آفرینِشِ خُدا توستِ نیاکانِ ما در حدودِ حدِ اَقل پنج تا ده هِزارسال و شاید هم بیشتر ازپیش از میلاد مسیح انجام یافته۰در آن زمان به یقین میتوان گُفت که مَغزِ نیاکانمان یکی دو گِرَم کوچِکترازمَغزِ اِنسانهای اِمروزی بوده۰


 باستان شناسان تا پیش ازاِختراعِ خَت «خط» تنها ازراهِ بررسیِ فوسیل میتوانِستند چگونگیِ زندگیِ گُزشتگان را بَررسی و نتیجه گیری کُنند۰ولی شوربَختانه، فُسیل نمیتواند نِشان دِهد که در مَغزِانسانهای دَه، بیست، ویا پَجاه هزارسالِ پیش چه میگُزشته


اِختراعِ خَت
شِناختِ فَرهنگِ گُزشتگان پَس از اِختراعِ خَت اِمکان پزیر گردید۰اِختراع خَت درسالهای میانِ سه تا چهارهزارسال پیش ازمیلاد درکِشوَرِ«سومِر»، واقع درمیان دورود «بین النهرین» انجام یافته۰
تا سالِ۱۸۸۹میلادی، چیزی به جُزنام ازسومِریها بجای نمانده بود۰درآن سال کارکُنانِ فرانسوی که به دَستورِ دولتِ عُثمانی درهالِ «حالِ» ساختنِ خَت تِلِگراف بودند،درزمانِ کنده کاری ، دریک نُقته «نُقطه» یکباره زمین باز شد و کارگران چندین مِتردرشِنزارفرورفتند و خودرا دریک سالُنِ زیرزمینی یافتند۰خوشبختانه کسی کُشته نَشد ولی از آن پس پژوهِشِ دانشمندانِ جهان پیشرفته ی آنروزآغاز گردید۰
چِکیده اینکه پَس ازکنده کاریهای بِسیار،دهها شهرِسومری درزیرشِنزارها پیداشدند۰
درآن شهرها نِوِشته هائی درروی سَدهاهزارلوهه های گِلی پیداشُد وپَس ازسالها پژوهِش، دانِشمندان توانستند کِلیدِ ختِ سومِری را بِشکافند وبا خواندنِ آن لوهه ها به فَرهنگ وباورهای سومِری ها پی ببرند۰
پَس از آشنائی به باورهای سومِری ها به خُدایان، به خوبی میتوان دریافت که اِختراعِ خُدا هزارن سال پیش ازآنزمان انجام یافته بود۰
سیستِمِ خُدایانِ سومِری ها به اندازه ئی گُستَرده، کامِل، و مُدِرن بوده که نمیتوانسته درمدتِ کوتاهی مانندِ ده، سَد، و یا هاتا هزارسال فُرم گرِفته باشد۰سیستِم سازمانیِ آن را میتوان با سیستمِ سازمانیِ کُمپانی های بُزرگِ اِمروزی برابر دانِست۰مانندِ داشتنِ چند رَده های مُدیریت که درزیر چِکیدهِ آنرا خواهیددید۰
سیستِمِ خُدایانِ سومِر؛
سومِری ها دارای چهارخُدابودند که نیروی سازندگی«خَلاقه» داشتند ودرردهِ اولِ مُدیریت قرارداشتند۰
ـ«اِن» خُدای پدر که سه فرزند داشت و رئیسِ هیئتِ رده اول بود۰
ـ«اِنلیل»،پِسرِبُزرگِ اِن، خدای آسمانها وعضوِدومِ هیئت مُدیره۰
ـ«اِنکی»،پِسرِدیگرِ اِن، خُدای آبهای ژَرف وعضوِ هیئتِ مُدیره۰
ـ«ننه خُرساک»،دُختَرِ اِن ، خُدای زمین وهَستی(طبیعت) و عضوِ هیئتِ مُدیره۰
دَررده های دوم، سوم،ووو خدایانِ دیگری بودند که وظائف، ومسئولیتهایشان اَزپیش تعین شده بود
دَرپائین ترین رَده خُدایانِ کارگربودند۰همه ی این خُدایان، هاتا کارگران، عُمرِجاودانه داشتند وازنَزرِ«نظرِ» قانون برابر بودند
برای نمونه وَقتیکه «اِنلیل»،یکی ازخدایانِ رَدهِ اول به دُختَرِخُدای رَدهِ پائین تری تجاوزکَرده بود، دادگاهِ خدایان، نه تنها اورا به زندان انداخت بَلکه حُکم کرد پس از پایانِ زندانی با آن دُختر اِزدواج کُند و حُکمِ دادگاه اِجرا گردید۰
اعضای دادگاه را خُدایانِ رَدهِ دوم وسوم تشکیل میدادند وردهِ اول هیچ نَقشی درآن نداشتند۰
درآن دوران هنوزانسان «خَلق» نشده بوده تا اینکه روزی خدایانِ کارگردرروی زمین،که زیرِفَرمانِ ننه خُرساک انجامِ وزیفه«وظیفه»مینمودند، نماینده ئی نَزدِ ننه خُرساک فرستادند وگِله کردند که کارِما بِسیاردُشواروتاقت فَرسا ست ونیاز به کمک داریم
ننه خُرساک نَزدِ پدررفت وچاره خواست۰اِن فرمان داد که اِنلیل نَزدِ اوآید وازاِنلیل خواست که تَرهی«ط‌رحی» دراین باره بریزد۰اِنلیل نیز مِقداری خاکِ رُس خمیر کرده و اَز آن شِش موجود ساخت ونَزدِ پدر بَرد۰ننه خُرساک گفت که شِش موجود کافی نیست، ماهِزارهاهزار خدایانِ کارگرداریم۰
سِپس اِن به ننه خُرساک دستورداد که دُنبالهِ طَرحِ برادررا بگیرد۰
ننه خُرساک دوتا از شِش موجودرا برداشت و به آنها آلَتِ تناسولی داد تا بتوانند تولیدِ نَسل کُنند ولی هَرچه تلاش کرد نتوانِست به آنها جان بدهد واز برادرِ خود اِنلیل کُمک خواست۰ولی اِنلیل هم نتوانِست کاری اَنجام دِهد وناچارآنها آن دوموجودرابرداشته ونَزدِ پدررفتند۰
اِن دَستورداد که آن دو موجود را برروی زمین بگُزارند وسِپس نَفَسِ خود
را درآندو دمید وبه آنها جان داد۰
این داستان بیش ازهزارسال پیش اززاده شُدنِ اِبراهیم ساخته شُده بود۰ همانگونه که میبینیم، اِبراهیم تِئوری «خِلقتِ» خودرا از این داستانِ سومِری گِرِفته است۰
بنا به پژوهِشِ سومرشناسانی چون «سَموئل کِریمر»، استاد دانِشگاهِ پِنسیلوانیا در میانهِ سدهِ بیستم، اِبراهیم درحدودِ سال ۱۷۰۰پیش از میلآد درشهرِ «اُر»، پایتختِ مزهبی سومِرمیزیسته وبا سیستم خدایانِ سومروتِئوریِ خِلقتِ آنها آشنا بوده و تئوریِ خِلقت او کُپی بَرداری ازسومری ها میباشد۰
افزون بَرکُپی کردنِ تِئوریِ «خِلقت»، مانندِ ساختنِ اِنسان با گِلِ رُس، ودمیدنِ نَفَسِ خود دراِنسان، وغیره، چیزهای دیگری مانند داستانِ «کَشتیِ نوح» نیزازسومِریها گِرفته شده با تفاوُتِ اینکه درداستان سومر، پَرَندهِ خَبر آورکبوتر بوده ولی در تورات از کلاغ نام بُرده شُده است فَرقِ دیگر؛مُدت زَمانِ توفان «طوفان» دَرداستانِ سومِرهفت شَب وهَفت روزاست ولی درتورات چهل شب و چهل روز۰
نامِ مَلِوانِ سومری «زیئوسودِرا» و نامِ مَلِوانِ تورات «نوح» نام بُرده شُده
۰۰
دَراینجا سه مطلب قابِلِ توجه است؛ نخست اینکه سیستمِ خُدایان سومِری یک سیتمِ دُمِکراتیک بوده ودوم اینکه هاتا خدایانِ آفریننده نیزنیروی مُطلق نداشتند وسوم اینکه دلیلِ آفَرینِشِ اِنسان خِدمَتِ به خُدایان بوده۰ آنها نه تنها ناچاربودند که برای آفریدنِ اِنسان با هم همکاری کُنند، بلکه چندین بار اِشتباه نیزکرده بودند همچنین زمانی که «اِن»یا اَن اِنسان را آفَرید ازاین آفَرینِشِ خود خُشنود نَبود وچِنین گُفت؛ شوربَختانه نَتوانِستم به این موجودعُمرِ جاوِدانه بِدهم وپَس از مَرگ نیز در«دُنیای زیرین»سَرگَردان خواهد ماند۰۰
ولی اِبراهیم که ازاُلگوی سومِری ها اِستفاده نموده بود، دو تغیرِمُهم در«یهوه» ایجاد نمود۰نخست اینکه اورا خدائی دیکتاتوروخَشمگین آفرید و دوم اینکه اورا «قادِرِ مُطلق» نام نهاد۰
درسیستمِ سومری کمبودِ خدا وجودنداشته؛ هررودی،هردرختی،هرکوهی وجنگلی خُدای جُداگانه و منحصر به خود را داشتند هاتا«حتی» اَبزارِ کِشاورزی مانندِ؛هوکا،بیل،داز،ووو هَریک خُدای خودراداشتند۰وهر اِنسانی نیزخُدای مُنحصرِ به خود را داشته ودرگُفتگوی روزانه، وقتی چیزی به فِکرش میرسیده، میگُفت خدای من چنین گُفت و مُهمتر از آن اینکه خدای او دوستِ او بوده نه فرمانروای خَشمگین وانتقام جو. بِدیدهِ آنان فِکرازدِل سَرچِشمه میگرَفته ،رُلِ مَغز هنوز کشف نَشُده بوده۰هنوزما میگوئیم؛ دِلَم میخواد فلان کُنَم۰
این چِکیده ئی بود دربارهِ فًرهنگِ سومِری ها که فَرهنگِ بیشترِ مَردُمِ جهانِ اِمروزازآنجا َسرچِشمه گِرِفته۰ برای آشنائیِ بیشتر بِنگرید به کِتابِ «سومری ها» نوشتهِ سَموئل، نوها،کِریمر۰
تَرجُمهِ پارسیِ آن، بنامِ «الواحِ سومِری» ترجمهِ داوُود رسائی را میتوان پیدا کرد


فَرهنگِ سومِریها؛
گواینکه سومِریها دارای ملیونها خُدا بوده اند ولی دردَهها هزارلوهه های بِدست آمده نود درسدِ نوشتارها دربارهِ کارها وقوانینِ روزمَرهِ غیرِمزهبی میباشد۰
این نِشان میدهد که درفَرهنگِ سومری مزهب رُلِ بُزُرگی نداشته است۰
 باستان شناسان معتقِدند سومریها چادُر نِشینانی بودند که یا درکرانهِ خلیجِ پارس میزیستند ویا دردامنهِ کوه های زاگرُس۰آنان درحدود چهارهزار سال پیش از میلاد به «میان دورود» یورِش آورده و شهروندانِ پیشرفتهِ آنجارا که آمیخته ئی از ایرانی و سامی تبار بوده اند شکست داده وبرروی تمدُنِ آنها تمدنِ پیشرفته تری را بُنیان گُزاردند۰
ازتَندیس های ساخته شُده از؛ زَر،سیم،و بُرونزاینگونه پیداست که سومِری ها از نِژادِ هِند واُروپائی بوده اند با موی سَرِ مِشکی۰ آنها خودرا سیاه سَران مینامیدند

تا میانه های سَدهِ بیستُم، مَردُمِ جهان میپِنداشتند که بابِلی ها پایه گُزارِ قانون درجهان بوده اند و پادشاهِ بابِل همورابی را مُخترعِ قانون نام میبُردند۰
ولی پَس ازتَرجمهِ بِسیاری ازاَلواحِ سومِری، روشن شُد که هزارهاسال پیش از همورابی سومِریها دارای قوانینِ بسیارگُسترده درزمینه های جُنه، جِنائی، مَدَنی، ومُعاملاتِ بازرگانی بوده اند۰
بَرخی ازقوانینِ سومِریها ی ۳۵۰۰ سال پیش ازمیلاد بَرتری داشته است نِسبت به قوانینِ پیشرَفته ترین کِشورهای اِمروزی جهان۰
آنها سَخت مُواظبِ شهروندانِ ناتوانِ خود بوده اند۰برای نمونه اگر فروشنده ئی، دربازار سَرِ خریداری را کُلاه میگُزاشت وآن خریدار به دادگاه شِکایت کرده وثابِت مینمود که فروشنده تغلُب کرده، دادگاه دستورمیداده که فروشنده، علاوه بَر جُبرانِ خِسارت، مثلان یک «شِکِل» جَریمه به خریدار بدهد۰وحال اگر خریداریک زَنِ بیوه بوده باشد، جَریمه دو شِکِل و چنانچه آن زن دارای بچهِ یتیم نیزبوده باشد،جریمه سه برابرمیگردید۰
سومِریها دارای دودادگاه بودند۰
۱ـ دادگاهِ محلی«پائین» که ازاهالی شهربودند وبوسیلهِ مَردُمِ شهر اِنتخاب میشُدند و به شکایاتِ جُزئی رسیدگی میکردند۰
۲ـ دادگاهِ «عالی» ،که از میانِ پیرمردان وفرهیختگان بوسیله مردُم انتخاب میشُدند وبه کارهای رَدهِ بالاتررسیدگی میکردند۰۰

بَرده داری دَرسومِرآزاد بود ولی قانون حقوقِ آنان را محفوظ نگاه میداشت۰
برای نمونه؛نیازمندان میتوانستند فَرزندویافرزندانِ خودرا به ثِروتمندان، که نیاز به کارگرداشتند،بفروشند وپس ازچَندی که پول بدست آوردند بچه را برابرِ قانون بازخرید کُنند

کوچ کردنِ سومِریها به خاوَر:
امپراتوریِ سومِردرحدودِ ۳۵۰۰سال پیش ازمیلاد بنیان گِرِفت وچندین هِزارسال تنها اَبَرقُدرَتِ جهانِ آن روزها بوده است۰آنها درکرانه های رودِ فرات میزیستند۰درکرانهِ های رودِ دَجله چادُرنِشینانِ سامی نِژاد زندگی میکردند که روزانه برای پیدا کردنِ کاربه شهرهای سومرمیرفتند۰این کارگران شهروندانِ درجهِ دوم بشُمار میآمدند وحق آموختنِ نوشتن وخواندن را نداشتند۰
 دَرآغاز،همسایگانِ سومرهمگی چادُرنِشین بودند ولی رَفته رَفته،با بهره بُردن از فَرهنگِ سومِر کِشورهای ایلام درخاوَر،آکاد وسِپس بابِل در شمال به وُجود آمدند۰
سومِریها با دورترین سرزمینها مانندِ مِصر واِتوپیا داد وسِتد داشتند، ولی از وجودِ سرزمینهای اُروپائی آگاهی نداشتند
۰
مانندِ هَمهِ اِمپراتوری ها، سومِرآهسته آهسته به زَوال رفت۰برای نمونه دردورانِ پادشاهیِ «دَموزی» ایلام، کِشورِ خاوریِ سومِرکه بدیدهِ سومِریها وحشی بشمار میآمدند،به سُومِر یورش آورده، پَس از کُشتارِ بِسیار، معابِد آنان را خراب کردند۰
هَرچه کِشورهای ایلام درخاوروآکاد،وسِپس بابِل درشمال توانا ترمیشُدند سومِر نا توان تر میشُد
۰
قوانین سَختِ سومریها برعلیهِ شهروندانِ سامی نِژاد آهسته آهِسته نَرمترشد تا اینکه نه تنها شهروندانِ دَرِجهِ دوم میتوانِستند خواندن و نوشتن بیآموزند بلکه اِزدواجِ با آنها نیز آزاد گردید، به گونه ئیکه درسالهای ۱۷۵۰پیش از میلاد پادشاهِ سومِرمادَرَش آکادی بوده واین پادشاه دَستورداد که الِفبای سومِری درزبانِ آکادی پیاده شود وچون اوبا آکادیهاروابط بِسیارنَزدیک برقرارنموده بود سبب نیرومند شدنِ آکاد وآغازِ ناتوان شُدنِ سُومِر گردید۰
پَس ازچندی اِیلامی ها نیز الفبای سومِری را درزبانِ خود پیاده کردند
***۰
سَدها سال بعد که ایلام به اِمپراتوریِ پارس پیوست،کوروشِ بُزرگ اززبان والفبای آنان برای تماس با همسایگان اِستفاده مینمود
۰
پس ازسالهای۱۵۰۰پیش ازمیلاد سومِرمقامِ ابَر قُدرتیِ خودرا از دست داد۰ازسالهای ۱۴۰۰پیش ازمیلاد آب وهوای منطقه به دِگرگونی کشید به گونه ئی که درسالهای ۱۳۵۰سومِریها به کُلی آن سرزمین که هرسال بَخشی از آن زیرِ توفانِ شِن دَفن میگردید را تَرک کرده و، به گُفتهِ یک باستان شناسِ اِنگلیسی به نامِ«دَاونی»، به سوی خاورکوچ کرده و به پِسرعموهای ایرانیِ خود پیوستند
۰
بدیدهِ من کوچ کردنِ سومِری ها به فلاتِ ایران آغازِمخلوت شُدنِ دوفَرهنگِ برجِسته بوده است۰
ریشهِ واژهِ «اِنسان» درزبانِ پارسی، بدیدهِ من،از« پدرخُدای» سومری میباشد وهمچنین واژهِ «ننه» به چَمِ مادر که درهمهِ دایالُک های زبانهای ایرانی بکار بُرده میشود۰

با مَخلوت شُدنِ دو فَرهنگ، ملیونها خُدای سومِری مُردند وخُدایانِ ایرانی جای آنهاراگرفتند۰برجَسته ترین خدای ایرانیان «زُروان»بود۰
زُروان دو پِسرِ دوقُلو داشت به نامهای «اورمُزد» که خُدای صُلح،دوستی،راستی،و همهِ نیکی ها بود و«اَهریمن» که خُدای دروغ، کژی،جَنگ،ودیگر نا بسامانیها بود۰
ایرانیها، به مُرورِ زمان،خُدایانِ دیگری هم یافتند مانندِ میترا، آناهیتا،و«دیواها»۰این دیواها که از سوی دُشمنانشان هیولا تَلقی شُده بودند دراصل خُدایان بودند وریشه واژه اززبان لاتین که همان «دیتی» است میباشد۰
حال میدانیم که زُروان، اُرمُزد،اَهریمَن،میترا،آناهیتا،وهمهِ دیواها مُردند۰
دَرسرزمینهای دیگرمانند یونان؛«زِئوس»،نیرومندترین خُدا مُرد،دو برادرهایش «پوسیدُن»و«هادِس»هم مردند، دُختَرَش «آتینا»هم مُرد۰وهمچنین دیگر خُدانِ یونان مانندِ آپالو،هِرا،دیونوس،نایکی،و دیگران همگی مُردند۰دَه ها خدایانِ رومی ها نیز سَر به نیست شُدند ولی تا کنون هیچ کِشورویا تیره ئی ازبازماندگانِ آن مِختَرعانِ آن خُدایان که با کُشت و کُشتار هایشان د ُنیا را پُرازآشوب کرده وزندگی را بَر مردمِ جهان تَلخ و دُشوار نموده اند مَسعولیت به گردن نگِرفتند و تنها به «مِتولوژی» بودنِ آن اعتراف کردند۰
اکنون تنها دو خُدا«یهوه والله» بجای مانده اند که باید کُشته شوند تا مَردُمِ جهان بتوانند درصُلح و آشتی زِندگی کنند۰
خُدادَرهیچ کُجا وجود ندارد مگردرمغزِانسانها. اگرهمهِ مردمِ جهان اِمروز بمیرند، خُدا نیزخواهد مُرد۰
اگرپُرسشی دربارهِ فَرهنگِ سومِری ها دارید خواهشمندم درمیان گُزارید، تا آنجا که میدانم، پاسُخ خواهم داد
۰۰

Monday, August 1, 2016

 August 15, 2016 
UPDATED jANUARY 17, 2019
نامه ی سَرگُشاده به بهائیانِ جهان:
درود بَربرادران و خواهرانِ بهائی؛
مَن خود دَریک خانوادهِ بهائی به دنیا آمده وبرابَرآئینِ آن پَرورش یافتم۰مادرم بانوئی بود مزهبی،ولی بسیار روشنفکر۰او همیشه بچه هارا تشویق میکرد که،علاوه بَرخواندنِ نمازومُناجات، کتابهای «اَمری» مانندِ مُفافضات را هم باصدای بُلند بخوانیم ودَربارهِ آن بحث وتفسیر،وحتا اِنتقاد کنیم۰ایشان به ما اِجازه میداد که کتاب های غیرِ «اَمری» را هم اگرمیخواستیم میتوانستیم بخواهیم
دوازده یا سیزده سالم بود که چند کتاب از موریس میتِرلینگ، نویسنده ی بِلژیکی، خواندم. یکی به نامِ «موریانه» و دیگری به نامِ «زَنبورِعسل» دربارهِ تکامُل که بسیاراندیشه بَرانگیز بودند۰اَز آن پس هیچ چیزی راکورکورانه نمیپزیرُفتم وهمه چیزرا به پُرسش میگرفتم۰
اکنون هَشتادواَندی اَزسِنم میگزَرد واگربخواهم وارِدِ جزئیات شَوَم سُخن به درازاخواهد کشید۰چکیده اینکه پژوهشهای بسیاری کردم وبه این نَتیجه رسیدم که نیروی فرای جهانی وجود ندارد وبی آنکه بخواهم نَظَر خودرا به دیگران بقبولانم، بگویم؛ آنان که به خاطِرِ باور های خود میکُشند وکُشته میشوند نیاز به کمی تفکُردارند ونیازبَر آنستکه باورهای به اِرث بُرده اَز پدرمادررا به پُرسش کَشند۰
هیچ شَکی نیست که «حضرتِ بهآللله» اِنسانی بسیارفرهیخته بوده و ایده های مُدِرن به مَردمِ ایران اِرائه داده است۰ولی اِشکالِ من وهَرانسانِ اندیشمندِ اِیرانی این است که چرا بها الله دینِ خودرا، نَه تنها بر پایهِ اِسلام بلکه بَر بنیادِ شیعه ی دوازده اِمامیِ آن گزارده است۰
:اشکالِ یکم
مَن، پدرومادَرم، پدربُزرگها و مادربُزُرگهایم که نخستین نَسلی بودند که بهائی شُده بودند، مانند ۹۹٪ دیگر از مَردُمِ ایران عربی نمیدانستیم ودر نتیجه نمیدانِستیم که دَرقُرآن چه چیزهائی نِوِشته شده است۰ ولی بها الله، نه تنها عربی را خوب میدانِسته، بلکه با آن زبان مینوشته و قرآن را نیز خوانده بوده و به پیروانِ خود تائید نمود که قُرآن نوشته ی الله است، محمد پیامبرِ الله، و جِبرائیل میانجیِ الله و محمد میباشد۰
آن چه که ۹۹٪ مَردُمِ مُسلمانِ ایران درباره ی نوشته های قرآن میدانِستند چیزهائی بوده که آخوند ها، نَسل اَندَرنَسل به آن ها خورانده بودند۰یادم میآید دَر کِلاسِ چهارُم ِ ابتدائی، یکی از شاگِردن اَز مُعلِمِ دَرسِ «شَرعیات» که یک آخوند بوده پُرسید؛ آقای مُعلِم چرا قُرآن را به فارسی تَرجُمه نمیکنند که ما معنیِ آنرا بفهمیم؟ آن آخوند با لهجه ئی غلیظ گفت؛ ترجمه ی قرآن گُناه است زیرا زبانِ قرآن بقدری «فصیح» است که ترجمه ی آن شُدنی نیست۰
اکنون قرآن نه تنها به زبان فارسی بلکه به ده هازبانهای دیگر تَرجمه شده وبه سادِگی میتوان آنرا فَهمید۰درزیر به آیه های ۶و۷، ازسوره ی «نِسا» توجه بفرمائید
آیه۶ وزمین رابه شکل مسطح آفریدیم
آیه ۷.وکوه ها رامانند میخ درزمین فروکردیم تاستون های آسمان شوند. همانا که الله مهربان است.

وهمچنین؛
سوره ی 22 آیه 65: ...بِمسک السماء ان تقع علی الارض الاَ باذنه ان الله بالناس الرؤف رحیم. خداوند آسمان رانگاه میدارد که برزمین نیفتد مگر بااجازه ی او، بدرستی که الله با مردم رؤف ومهربان است.


سوره ی 21 آیه 32:  و جعلناالسماء سقفامحفوظا... و قرار دادیم آسمان را سقفی محکم.
بها الله درسدهِ نوزدهُمِ تَرسائی میزیسته۰در آن زمان همه ی مَردُمِ جهان وخودِ بها الله میدانستند که نه زمین مستح است و نه آسمان جامد است که نیاز به ستون یا سَقف داشته باشد۰
پُرسشِ نخست اینستکه چرا بها الله پس از خواندنِ این آیه ها، که به خوبی روشن مینماید که یا قرآن را الله ننوشته و اگر نوشته نمیتواند خدا باشد و دویم اینکه ده ها آیه در قرآن که دستورِ شکَنجه کُشی، غارت، تجاوزِ ناموسی به زنان و خُرد سالان، بًرده گیری،برده فروشی،ووو نمیتواند از سوی خدا باشد۰
این چه خدائی میتواند باشد که زن را بیافریند و سپس او را در اختیارِ چند عربِ بیبانگردبگزاردتا به او تجاز کرده ودفعِ شهوت نمایند؟
میرزا حُسینعلیِ نوری نه تنها اللهِ خونخوار را به پیروانِ خود خُدا معرفی نموده بلکه بیش از محمد از نامِ الله اِستفاده کَرده۰حتی خودرا «بها الله و مَن یَظهرِ الله» نامیده۰
:اِشکالِ دویُم
اِمامِ یازدهم، مُلقب به «عسکری»، دَرسِنِ ۲۸ سالگی دَرگزشت۰برابرِ تاریخِ ،گویا طبری، اَزاوفرزندی بجای نماند۰ ولی آخوندی به نامِ «عثمان» که اَز یارانِ نزدیکِ اِمامِ یازدهُم بود، برای اِدامه یافتنِ سلسله ی اِمامت،پس ازدرگزشتِ اِمام چنین گفت؛
اِمام فرزندی داشته که بیمار به دنیا آمده و سه سال پیش درسِنِ پنج سالگی وفات یافته و اکنون زنده شده و هشت سال دارد ودر چاهِ خانه ی اِمام پنهان شده است۰اواِمام دوازدهم است و روزی بپا خواهد خواست ودنیارا از گُمراهی نجات خواهد داد
عُثمان خود را نماینده ی «اِمامِ غائب» اعلام نمود و به خود لَقبِ «باب» به معنای «دَرب» را داد.
آیا داستانِ بالا با عَقل جوردرمیآید؟
برای آشنائیِ بیشتر با این داستانِ ساختگی لینکِ زیررا بخوانید۰
همانگونه که دربالا نِشان داده شُده؛ هم اسلام بَر پایه ی دروغ نهاده شده وهم شیعهِ عثنی عشری که بها الله دیانتِ خود را بَرروی آنها بُنیان گُزارده است۰
من درمُدِرن وناب بودنِ ایده های بها الله هیچ شکی ندارم۰ایده های او بقدری پیشرفته است که میتواند اُلگوئی باشد برای نَظمِ جهانِ فَردا۰
اگر میرزا حُسینعلیِ نوری ایده های خودرا بَرروی دین ومزهب «آنهم دین ومزهبِ دُروغین» نمینهاد و آنها را به عُنوانِ یک فیلسوف به مَردمِ ایران اِرائه مینمود اِمروز نه تنها ایرانی ها بلکه بیشترِ مَردمِ جهان اورا دررَده ی شخصیت هائی مانندِ زرتُشت قرار میدادند۰
همانگونه که میبینیم اِمروز مَردُمِ جهان از نامِ «الله» وحشت دارند و نِفرتِ خود را ازآن پنهان نمیکنند۰
در پایان؛ من نمیدانم به برادران و خواهرانِ ستمدیده ی بهائیِ مقیمِ ایران چه بگویم که در برابرِ رِژیمِ جنایتکارِبیگانه پَرستِ آخوندیِ ایران چه میتوانید بکنید۰ولی این پُرسش همیشه مرا آزار میدهد
آیا میرزا حُسینعلیِ نوری نمیدانِسته که الله نمتوانسته خدا باشد ودر نتیجه آنچه که به اونِسبت داده میشود قابلِ قبول نمیتواند باشد؟
چه میدانِسته و چه نمیدانِسته، آیا و فا داریِ شما قابِل توجیه است؟


آیا میتوان به ایده ئولوژیِ او وفادارماند ولی آنرا اَز دینِ اِسلام ومزهبِ شیعه از بیخ جُدا نمود؟ بد نیست که در این باره کمی فِکر کنید

دورانِ کودکیِ هرانسانی باید شیرین ترین دورانِ زندگیِ اوباشد۰ولی سَد ها هزار بچه های بهائی درسخت ترین دورانِ کودکی و نوجوانی بسربُردند۰ ازآن بد تر،هزاران بهائی جانِ خود وسدها هزاردارائی وهستیِ خودرا ازدَست دادند، همه به خاتِرِ یِک مُشت دروغ۰
به دیدهِ من، بها الله که مردی با سواد وبسیار فَرهیخته بوده، میدانسته که مسئلهِ الله و دوازده اِمامت دروغی بیش نبوده۰ولی درجائی مانندِ کِشورِ شیعه مزهبِ ایران اِدعای «اِمامِ دوازده» بودن نمودن تنها راهِ رسیدن به قُدرت بوده۰
او نه تنها حقیقت را از پیروانِ خود پنهان میداشته بلکه آنهارا گوسفندانِ خود «کودن ترین جانِوران» نامیده واَرزشِ چندانی برای آنان قائل نبود؛ «کورشوتا جمالم بینی، کرشو تا تنها گُفتارِمرا شنوی»

دَر دیانتِ بهائی «الله» مُهمترین نقطهِ عطف میباشد؛ همهِ مُناجاتها با «هوالله» به چَمِ  «اوست الله» آغاز میگردند، درودِ بهائیان «الله ابهی» است، به بهائیان توسیه شُده است که پس از نماز وخواندنِ مُناجات ۹۵ بار بگویند «الله وابهی»، بهائیانِ دورانِ پدرومادرِ من از یکدیگر سِبقت میجُستند که نام پِسرانشان با الله خطم شود مانند اِحسان الله،عزت الله، عطا الله، انوارالله و مانند آن.
حال که تَرجُمهِ قُرآن که دردسترسِ همهِ مَردمِ جهان میباشد وبه گُفتهِ محمد نوشتهِ الله است که بها الله نیز بر آن مُهر صِحت گُزارده،همانگونه که درآیه های بالا به خوبی دیده میشود الله نمیتواند خُدا باشد
 ۰در نتیجه همهِ اِین ساختگیها دُکانیست برای قُدرت طلبانِ بسیار باهوش و زیرَک
 نَوَدو پَنج بار بگو ئید«الله ابهی»! آخَرچرا؟ بجُز کُنترول، و پَروَرِشِ گوسپند  نتیجهِ دیگری دارد؟!
زمانیکه نوجوان بودم از یک «مُبلِغِ» بهائی پُرسیدم که چرا «حضرتِ بها الله» دستوراتِ خَشِنِ «حضرتِ محمد» را مورِدِ تائید قراردادند و دینِ خودرا بَر پایهِ اِسلامِ خَشِن پایه گُزاری کردند؟ ایشان پاسُخ دادند ؛ دَر آن زمان آنچنان اِقتضاع میکَرد؛۰
گواینکه پاسُخِ او مرا قانع نَنمود ولی در آن سنینِ نو جوانی دانِشِ آنرا نداشتم که بیش از آن اورا به پُرسِش کِشم۰
اکنونکه درسنینِ کُهُلت به دروغ بودنِ اِسلامِ وداستانِ ساختگیِ اِمامتِ «عثنی عَشری» پی بُردم پُرسِشِ من از همهِ «مُبلغانِ بهائی» اینست؛
کُشتنِ اِنسانها، غارَت،تجاوزِناموسی به زنان و پِسرانِ خُردسال، آتش زدن،بَرده گیری وبرده فروشی نه تنها در هیچ زمانی قابِلِ توجیه نیست، بلکه درهرجامعه ئی جنایت به حِساب می آید و مُرتکبین باید دردادگاه پاسُخگوباشند۰.
 درهیچ زمانی، چه در۱۴۰۰ پیش، چه ۱۵۰سال پیش، و چه اِمروز، به ویژه توسطِ «پیامبرِ۵۰ سالهِ » عاشِق دُختر بچهِ ۶ ساله شُدن ودر۹سالگی به عُنوانِ اِزدواج به این بچه تجاوزکردن یک بیماری روانی است وجنایتی است که لَرزه به تن می اندازد۰
چرا «حضرتِ بها الله» چنین راه زن، آدم کُش، بَرده گیر، بَرده فروش و بچه بازی را به پیروانِ ساده لوحِ خود پیامبَرِ خدا معرفی نمود؟
پاسُخِ بهآالله به من و ملیونها دیگر از بهائیانِ ستمدیده چیست؟

«حضرتِ بهاءالله» فرمودند: "موری را مَیازارید وسَرِماری را مَکُبید"۰
بسیار شایسته و زیبا۰
 ولی سعدی چهارسَده پیش از اوگُفت:"مَیازارموری که دانه کش است، که جان دارد وجانِ شیرین خوش است"۰ولی سعدی برای چنین نصیهتِ بسیار زیبائی نگُفته است که روزی سه باردَربرابرِ مَزارم نماز بُگزار۰
«حضرتِ بهاءالله» فَرمودند:"دُنیا باید زیرِیک پَرچم باشد ومَرزها پایمال شوند"۰
این هم ایدهِ بسیار خوبیست۰
ولی زَرتُشت نیزاین ایده را، بیش از۳۵۰۰سال پیش از بهاءالله بیان داشت  ولی او پیروانِ خود را یارانِ خود می نامید نه «گوسفندانِ» خود۰
بهاءالله حتی لَقبِ «جمالِ مُبارک» برای خود بَرگُزید۰
من سالهاست که به این حقه بازیهای دین سازان پی بُردم و دینِ به اِرث بُرده را به فَرزندانِ بی گُناهم مُنتقِل نکردم۰ حال شما خوددانید

بسیاردیده شُده است که رَهبرانِ دیانتِ بهائی تلاش نمودند که بهائیت را از 
اِسلام جُدا نمایند۰ ولی این یِک تلاشِ مَزبوهانه ئی بیش نیست۰ نه تنها
 دیانَت بهائی بَرپایهِ اِسلام، پیامبربودنِ مُحمد، دُرُست بودنِ جِبرائیل، ومُهو

 وَحی نهاده شُده، بلکه «شیعهِ عثنی عشَری» اَرکانِ اَصلیِ آن است۰
سیدعلی مُحمدِ باب «حضرتِ اعلی» که ادعای نمایندگیِ اِمامِ دوازدهُم را
 کرده، دومین شخصیت در دیانَتِ بهائی است۰
هَمه جایِ دیانَتِ بهائی آلوده است با نامِ «الله»۰ همانگونه که در بالا ذِکر شُده

 الله نمیتواند خُدا باشد چگونه میتوان اللهِ دُروغین را از دیانت بهائی جُدا نمود؟


دلیلِ دیگری که اِسلام را نمتوان ازدیانَتِ بهائی جُدا نمود شیفتگیِ بها آلله به 
محمد و اِمامانِ شیعه است ک در«لوحِ اَحمد» میتوان دید
۰

«لوحِ احمد» نوشتهِ بها الله است که درمَرگِ کودکِ خُردسالِ خود«احمد» 

میگریسته
۰ 
دَر آن لوح، پَس اززاری برای فرزندِ نازِنینِ خود، یکباره به فِکر صحرای کربلا 

میافتد و برای حُسینِ «مظلوم» میگِرید۰ همان حُسینی که از کوفه راه میاُفتد 
وبرای شبیخون زدن به پسرعموی خود یزید، که در مسافرت بوده،  بیش 

ازسد کیلومتر راه میپیماید و به کربلا  میرود۰یکی از ِفتخاراتِ شیعیان 

اینستکه، حُسین تا پیش از رسیدنِ یزید به اندازه ئی فامیل های یزید را

 میکشد که خون تا رِکابِ اسبش میرسیده۰بها الله این شَخص را «مظلوم» خوانده۰
در همان لوح بها الله زاری میکند که دَندانِ مُبارک «محمد» را شکستند

، فَرق علی را با شمشیر شکافتند۰

همین محمد وعلی که درطولِ عُمرِ خود هزارها نفررا سربریدند۰ تنها در یک 

روز، به دستورِمحمد و با دست علی،۷۵۰ نفر از قبیلهِ «بنی قریضه» را سربریدند
۰
به نوشتهِ طبری، قبیلهِ«بنی قریضه» که کلیمی بودند حاضرنشُدند که مسلمان 

شوند۰ پس از غارت «غنائم» به زنها وکودکان تجاوزِ ناموسی کردند، مَردها را 
سه روز بدون آب و خوراک زندانی کردند۰سپس محمد دستورداد چاله هائی 

در کِنار شهر مدینه بکنند۰زندانی های گُُرسنه وتشنه را با دستهای بَسته

 آوردند۰

یکی از افتخاراتِ شیعیان اینستکه علی در آن روزبه تنهائی سرِ آن بیچارگان 

را برید و در آن چاله ها ریخت

آن روز از محمد، که به تماشاه نِشسته بوده پُرسیدند; یا محمد با بَچه ها چه 


باید کرد؟ محمد گُفت « شلوارِشان را پائین کشید اگرروی آلتشان مو 

درآورده بالِغ هستند و باید کُشته شوند بقیه را نزدِ مادرانشان فرستید تا

 فروخته شوند

بهاءالله دِلَش برا ی آنهائی کِه دَر صَف ایستاده بودند و شاهِدِ بُریده شُدَنِ 


سَرِ پِدَر، برادَر، عمو، دائی و دیگران بودند و میدانِستند 

بزودی نوبت به خودِ آنها خواهد رسیدنَسوخت ۰ برخی از آنها ۱۲ یا ۱۳ سال بیش نداشتند۰  ولی برای شِکستَنِ دَندانِ مُحَمَد اشکِ تِمساح ریخت۰


در لوحِ احمد بها الله برای این قاتلان اَشک ریخت بی آنکه نامی از قُربانی

  شدگان ببرد۰مرا به یاد شیخ الاسلام ها و آیت الله های امروزی میاندازد۰        

اگر بچه ها فُحشِ مذهبی میدادند و فرار میکردند، تا نفَس داشتم آن ها رادُنبال میکردم اگر گیرِشان می آوردم به قَصدِ کُشت کُتکِشان میزَدم ولی مُعلمهای مُتعصِبِ شیعه را که درسَرِ کِلاس از پْشت، بِدونِ هیچ دلیلی،به مَنِ ده دوازده ساله پَسِ گردنی میزده اَند را نمتوانِست کاری کرد۰
در آن سنین حاضِر بودم جانَم را برای مَذهبِ به اِرث بُرده ام فَدا کُنَم۰ ولی اکنون میبینَم که مَن آن پَس گَردنی ها را بی جِهت به
خاطِرِ دُروغ های بهاءالله خورده ام


حَضرتِ بهاءالله به پدربُزرگها و مادر بُزرگهایم که در زمانِ او می زیستند گُفته که: 
الله خُدا اَست، محمد پیامبَرِ الله اَست، جِبرائیل فِرشتهِ الله است که از طَرفِ الله به گونهِ «وحی» قُرآن را به محمد دیکته میکرده.
اکنون با اشاره به دو آیه های بالا میدانیم؛ گواینکه محمد الله را خُدا میپِنداشته ولی موضوعِ جِبرائیل و وحی ساخته 
و پَرداختهِ خودِ او بوده و بهاءالله به خوبی آن را میدانِسته واو اجدادِ مَرا «گوسفندانِ» خود خوانده و این دُروغِ 
حِساب شُده را به آنها گُفته که توهینِ بُزرگیست به آنها، به پدر مادَرم، و به من.مَن از دروغ و دروغگوبِسیار بِسیارمُتنفِرم
میرزا حُسینعلیِ نوری به پدر بُزُرگ ها و مادر بُزُرگ های مَن دروغ گُفته۰
کسی که به شُما دُروغ می گوید، دارَد به شُما توهین میکُند۰تَلویحن میگوید تو نمیفهمی و من میتوانَم سَرَت کُلاه بِگُزارَم وتو را پیروِ خود کُنم۰
دَر واقع،به مَن نیز که این دین را به اِرث بُرده ام توهین شُده و مَن آن را هَرگِز نَمیپَزیرَم۰۰
۰

مُحمد پِسَرِ مُصطفی؛ این آدَم کُشِ بَرده گیرِبَرده فروشِ بَچه باز را میتوان 
بُزُرگترین حُقه بازِ تاریخِ جهان نامید
۰

بهآالله که بَر پایهِ حُقه بازیِ مُحمد خود را پیامبرِ دیرین مُعرفی نموده است

 را میتوان دومین حُقه بازِآدمیان نام بُرد۰

.هِزارو چهارسَد سال بِما دروغ گُفتند. کمی دَراین باره فِکرکُنید 
  
برای شِناختَنِ بِهترِ«مُحمدِ پیامبَر واِمامِ اولِ شیعیان،علی» اینجا کلیک کنید:

https://www.youtube.com/watch?v=kCcrhNpdoVI

https://www.youtube.com/watch?v=xHcHjdnA5-A&t=40s


https://www.youtube.com/watch?v=xHcHjdnA5-A&t=1290s
۰

Monday, December 15, 2014

Something wrong with the theory of Big bang

May 10, 2001 by Maziar Aptin
Updated December 2014

Although I am not a physicist, I have been very interested in science, especially in theoretical astrophysics. I have subscribed to Scientific Americans Magazine since the early 1980s and have read other scientific publications.  In the early 1990s, I read A Brief History of Time – from the Big Bang to Black Holes by Stephen Hawkins, and I loved it.

I do understand the basic principle of the theory of the Big Bang, but I take issue with the theory’s assumption that the size of our universe, right before the Big Explosion, was equivalent to a size of a ballpoint pen.

Allow me to explain what is bothering me: The Big Bang theory was born in the mid-1920s when American scientist Edwin Hubble had mathematically figured out that the universe is constantly expanding at an accelerating pace. This, in turn, infers that as we go back in time, the universe must have been smaller and smaller.

The assumption is that, because the volume of matter in the universe is so vast (almost infinite), the size of the universe just before the Big Bang (due to the inward pressure) must have been almost infinitely small.

In my opinion, the above assessment is mathematically correct – “the opposite of infinity is zero”; hence, the opposite of “almost infinite” is “infinitesimal”, or almost zero. In other words, because the amount of matter in our universe is almost infinitely large, if all that matter were pressed into a small place, the inward gravitational pressure would make the size of the concentrated matter close to zero: This is the principle of the Theory of Big Bang.

My Problem
In my opinion, even though mathematically the above assumption is correct, the law of physics will not allow the concentration of such a vast amount of matter in such a small place, as the theory of Big Bang suggests. In my opinion, long before the concentration of matter reaches to the assumed point, it will explode.

For example, in our own Milky Way Galaxy (which is only one of billions of galaxies in the universe), when gigantic stars grow too large, the intense heat will create a “little big bang” (Super Nova), which will result in the creation of a nebula.


Based on the above fact, if the law of physics precludes the concentration of matter to exceed from a certain amount, then how could all the matter in the universe—which consists of more than trillion gigantic stars—to be concentrated in a place the size of the tip of a ballpoint pen before exploding?

Most scientists have accepted the theory of big bang but no one has, so far, explained how a nearly infinite amount of matter and energy could be concentrated in such a small space.

That is when the term “Singularity” was coined.

Definition of Singularity: Singularities are where the law of physics, as we know it, breaks down.

In other words, the scientists that came out with the Big Bang theory say: “We do not know the answer to this important question”.

In conclusion, based on the above argument, in my opinion, Big Bang theory, in its present form, is incomplete until the term “singularity” is explained away.

In recent decades, the idea of “Multiversity” has been introduced.

Up to the early 20th century, we used to think that the Milky Way galaxy was the whole universe; but now we know that the Milky Way is one of billions of galaxies in our universe, and these galaxies sometimes collide with each other and merge.




Consequently, there could be a number of universes out there, and the Big Bang could be the result of the collision of two (or more) universes.
In my opinion, this hypothesis is more plausible than the “ballpoint pen size universe” right before the Big Bang.
Maziar Aptin
PS:
December 03, 2024
The assumption of the law of physics does not allow the present day material-universe to fit in a very small space, it just occurred to me that our universe started in the form of a seed. If the seed of, for example a maple tree which is as small as a grain of rice can grow to become a gigantic tree, then our universe could have started in that fashion as well. 
It was the seed that  produced atoms which possess energy.
Something to think about. 



Wednesday, August 7, 2013

Is Muslim Brotherhood a terrorist organization!
By Maziar Aptin                                                                 August 7, 2013

The organization was formed in 1928 in Egypt with the goal of Islamization of, first Egypt, then the entire Arab world.

In 1940s when terrorism was not an issue in world community, the Muslim Brotherhood of Egypt was making international headline as the most dangers terrorist organization in the world.
During king Farruk's reign; every now and then you would see headlines in newspapers all over the world that the Muslim Brotherhood had committed a murderous act of assassination.

After King Farruk was overthrown by a military coup, with the leadership of Major Nasser, the Brotherhood tried to assassinate Nasser. For that reason, the organization was declared as a terrorist organization and had stayed as such, not just on Egyptian government’s list but became known as a terrorist organization in international stage.
Last decade or so, the organization had modified its charter, reformed its military arm, and became more political oriented. For that reason the Egyptian people had trusted them enough to give them a narrow margin of victory in the last election. But the Brotherhood, being a radical organization by nature, wrongfully took the narrow margin of victory as a mandate and showed its real face that Egyptian people did not appreciate.

Now that the people of Egypt, by mass demonstration, have voted them out, they are showing their real terrorist nature.
As the saying goes; a snake may be able to change its color, but can not change its natural instinct.


Wednesday, May 15, 2013


بابکِ خرمدین سردارِ بزرگِ تاریخِ ایران
Subject: بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران و پایداری در برابر اعراب
تندیسِ بابك خرمدين در باكو آذربايجان ساخته شد
Edited by Maziar Aptin on May 15/2013
حتما درباره ی بابک خرمدین تا کنون شنیده اید!
سردار بزرگ ایرانی که
دو سده پس از یورشِ تازیان به ایران از آذربایجان کنونی بر علیه حکومت اعراب به پا خاست...
ولی داستان به همینجا پایان نمیابد!
بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران است!
او به همراه مازیار به ستیز بر یورشگرانِ عرب بپا خاست و سر انجام به دست ناپاک ترین و دد منش ترین خلیفکِ بنی عباس پس از تحمل زجر بسیار کشته شد.
کشته شدن بابک همواره یکی از رویداد هاییست که در آن اوج وفاداری و پایبندی به میهن پاکمان ایران دیده می شود.
بابک بدون شک یکی از اسطوره های تاریخ ایران زمین است.
و اعدامش بدون شک یکی از تلخ ترین رویدادهاست
روزپیش از اعدام،
خلیفک با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بردیده ی یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردا نند
و بدین راه او را کوچک و شرمنده سازند
آنها پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار بر آن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده 
درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفک برفراز سکوی مخصوصیکه برای این کار دربیرون شهر آماده شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این نامِ دژخیم بود و همه او را میشناختند.
ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفک درکنارش نشست و به او گفت:
ای سگِ عجمی که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است.
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگینکرد. خلیفک از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را ببرند خون از پیکرم برون رود و چهره‌ام زرد گردد تو این سگِ تازی خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است
چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود

سپس خلیفک دستور داد تا زبانِ بابک و پس از آن پا ها و بازوی دیگرش را، برابر آیه ی وحشیانه ی قران بریدند چون بابک بر زمین درغلتید، خلیفک دستور داد شکمش را پاره کنند
پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سر را از پیکر آن راد مردِ ایرانزمین جدا سازند.
پس از آن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و پیکرِ بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفک به خراسان برای عبدالله طاهر، آن مزدورِ ایرانی نژادِ دشمنیار(خیانتکار) فرستاد.
آخرین گفتار بابک چنین بوده است:
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد آزادی خواهیِ ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود.
تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و خاور وباخترِ ایران بپا خواهند خاست و قدرت پوشالی شما پاسداران نا دانی و ستم را از میان بر خواهند داشت.
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را نخواهد پزیرفت من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که دژخیمِ تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند سدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده
بپا خیزی هستند.
مازیار در تپورستان هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن خویش را از دست یورشگرانِ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند.
اما تو ای افشین دشمنیار بدان که بزودی نتیجه ی خیانتِ به میهن را خواهی دید . . . بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و پش از آن پاهایش و در پایان دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران
زیر نویس: 
روشِ کشتارِ بالا برابرسوره ی 4 آیه 22 قرآن است که محمد خود در جنگهایی که پیروز میشده بکار میبرده تا ترس در دلِ دشمنانِ آینده ی خود ایجاد کند که بسیاربرایش سودمند گردیده بود

روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن پیکرِ او در تاریخ 2 صفر سال 223 تازی انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان رویدادِ بزرگی بود که جایگاهِ اعدامش تا چند سده دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت بگونه ایکه تا سالها ی سال یکی از بزرگترین جا ها ی دیدنیِ شهرِ سامرا شناخته شده بود
برادر بابک یعنی آزین را نیز خلیفک به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مانندبابک اعدام کند.
طبری می نویسد زمانی که دژخیم دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. پیکرِ آزین رانیز در بغداد بردار کردند.
معتصم خلیفهچک عباسی، چنانکه نظام الملکِ بیگانه پرست و خیانتکار در سیاستنامه می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ، بابک ، مازیار و تیوفیل، پادشاهِ روم که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران این سه سردار تجاوز کرده است و بکارت آنها را پاره کرده است و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.

خواهشمندم برای آگاه شدن پارسیان از سرگذشت این سردار راستین ایران هم اکنون این نبشته را به اشتراک بگذارید

چرا با وجود یورش تازیها تمدن کهن مصر تازی شد ولی ایرانیان نشدند؟

فردوسی می گوید: مردمی که در راستای خوارشماری، عجم یعنی کندزبان نامیده می شدند، من با این شاهنامه ملی که به پارسی سره سرودم، شناسنامه ملی اش را نوشتم و به دست تاریخ سپردم...؛ و درست می گوید؛ بدون فردوسی امروز کجا بودیم و با چه زبانی سخن می گفتیم؟

روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم
محمد حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسنده مشهور مصری

ما هم اگر فردوسی را نمی داشتیم امروز همانند مردمان مصر و سوریه و اردن و فلسطین و عراق و ایتیوپیا و بسیاری از مردمان دیگر عرب زبان می شدیم؛ اینها هیچ کدامشان عرب نبودند؛
زور شمشیر و نداشتن فردوسی ها آنان را عرب زبان کرد؛ اما ما عرب زبان نشدیم نه برای اینکه شمشیری در کار نبود؛ و نه برای اینکه به گناه فارسی گویی زبان را از دهان بیرون نمی کشیدند که می کشیدند؛ تنها برای اینکه ما فردوسی را داشتیم و دیگران نداشتند 

زیر نویس: کشور مصر که امروزه" بزرگترین کشور عربی" در جهان نام برده میشود، بنا بر نوشته ی نیو یورک تایمز المونک(Almanac، از نظر نژادی ۹۸% از نژاد "همیتیک"Haminic (نژادِ مردمِ مصرِ باستان) هستند و کمتر از دو در سد عرب نژادند.