Wednesday, August 7, 2013

Is Muslim Brotherhood a terrorist organization!
By Maziar Aptin                                                                 August 7, 2013

The organization was formed in 1928 in Egypt with the goal of Islamization of, first Egypt, then the entire Arab world.

In 1940s when terrorism was not an issue in world community, the Muslim Brotherhood of Egypt was making international headline as the most dangers terrorist organization in the world.
During king Farruk's reign; every now and then you would see headlines in newspapers all over the world that the Muslim Brotherhood had committed a murderous act of assassination.

After King Farruk was overthrown by a military coup, with the leadership of Major Nasser, the Brotherhood tried to assassinate Nasser. For that reason, the organization was declared as a terrorist organization and had stayed as such, not just on Egyptian government’s list but became known as a terrorist organization in international stage.
Last decade or so, the organization had modified its charter, reformed its military arm, and became more political oriented. For that reason the Egyptian people had trusted them enough to give them a narrow margin of victory in the last election. But the Brotherhood, being a radical organization by nature, wrongfully took the narrow margin of victory as a mandate and showed its real face that Egyptian people did not appreciate.

Now that the people of Egypt, by mass demonstration, have voted them out, they are showing their real terrorist nature.
As the saying goes; a snake may be able to change its color, but can not change its natural instinct.


Wednesday, May 15, 2013


بابکِ خرمدین سردارِ بزرگِ تاریخِ ایران
Subject: بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران و پایداری در برابر اعراب
تندیسِ بابك خرمدين در باكو آذربايجان ساخته شد
Edited by Maziar Aptin on May 15/2013
حتما درباره ی بابک خرمدین تا کنون شنیده اید!
سردار بزرگ ایرانی که
دو سده پس از یورشِ تازیان به ایران از آذربایجان کنونی بر علیه حکومت اعراب به پا خاست...
ولی داستان به همینجا پایان نمیابد!
بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران است!
او به همراه مازیار به ستیز بر یورشگرانِ عرب بپا خاست و سر انجام به دست ناپاک ترین و دد منش ترین خلیفکِ بنی عباس پس از تحمل زجر بسیار کشته شد.
کشته شدن بابک همواره یکی از رویداد هاییست که در آن اوج وفاداری و پایبندی به میهن پاکمان ایران دیده می شود.
بابک بدون شک یکی از اسطوره های تاریخ ایران زمین است.
و اعدامش بدون شک یکی از تلخ ترین رویدادهاست
روزپیش از اعدام،
خلیفک با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بردیده ی یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردا نند
و بدین راه او را کوچک و شرمنده سازند
آنها پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار بر آن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده 
درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفک برفراز سکوی مخصوصیکه برای این کار دربیرون شهر آماده شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این نامِ دژخیم بود و همه او را میشناختند.
ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفک درکنارش نشست و به او گفت:
ای سگِ عجمی که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است.
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگینکرد. خلیفک از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را ببرند خون از پیکرم برون رود و چهره‌ام زرد گردد تو این سگِ تازی خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است
چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود

سپس خلیفک دستور داد تا زبانِ بابک و پس از آن پا ها و بازوی دیگرش را، برابر آیه ی وحشیانه ی قران بریدند چون بابک بر زمین درغلتید، خلیفک دستور داد شکمش را پاره کنند
پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سر را از پیکر آن راد مردِ ایرانزمین جدا سازند.
پس از آن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و پیکرِ بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفک به خراسان برای عبدالله طاهر، آن مزدورِ ایرانی نژادِ دشمنیار(خیانتکار) فرستاد.
آخرین گفتار بابک چنین بوده است:
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد آزادی خواهیِ ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود.
تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و خاور وباخترِ ایران بپا خواهند خاست و قدرت پوشالی شما پاسداران نا دانی و ستم را از میان بر خواهند داشت.
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را نخواهد پزیرفت من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که دژخیمِ تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند سدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده
بپا خیزی هستند.
مازیار در تپورستان هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن خویش را از دست یورشگرانِ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند.
اما تو ای افشین دشمنیار بدان که بزودی نتیجه ی خیانتِ به میهن را خواهی دید . . . بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و پش از آن پاهایش و در پایان دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران
زیر نویس: 
روشِ کشتارِ بالا برابرسوره ی 4 آیه 22 قرآن است که محمد خود در جنگهایی که پیروز میشده بکار میبرده تا ترس در دلِ دشمنانِ آینده ی خود ایجاد کند که بسیاربرایش سودمند گردیده بود

روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن پیکرِ او در تاریخ 2 صفر سال 223 تازی انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان رویدادِ بزرگی بود که جایگاهِ اعدامش تا چند سده دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت بگونه ایکه تا سالها ی سال یکی از بزرگترین جا ها ی دیدنیِ شهرِ سامرا شناخته شده بود
برادر بابک یعنی آزین را نیز خلیفک به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مانندبابک اعدام کند.
طبری می نویسد زمانی که دژخیم دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. پیکرِ آزین رانیز در بغداد بردار کردند.
معتصم خلیفهچک عباسی، چنانکه نظام الملکِ بیگانه پرست و خیانتکار در سیاستنامه می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ، بابک ، مازیار و تیوفیل، پادشاهِ روم که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران این سه سردار تجاوز کرده است و بکارت آنها را پاره کرده است و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.

خواهشمندم برای آگاه شدن پارسیان از سرگذشت این سردار راستین ایران هم اکنون این نبشته را به اشتراک بگذارید

چرا با وجود یورش تازیها تمدن کهن مصر تازی شد ولی ایرانیان نشدند؟

فردوسی می گوید: مردمی که در راستای خوارشماری، عجم یعنی کندزبان نامیده می شدند، من با این شاهنامه ملی که به پارسی سره سرودم، شناسنامه ملی اش را نوشتم و به دست تاریخ سپردم...؛ و درست می گوید؛ بدون فردوسی امروز کجا بودیم و با چه زبانی سخن می گفتیم؟

روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم
محمد حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسنده مشهور مصری

ما هم اگر فردوسی را نمی داشتیم امروز همانند مردمان مصر و سوریه و اردن و فلسطین و عراق و ایتیوپیا و بسیاری از مردمان دیگر عرب زبان می شدیم؛ اینها هیچ کدامشان عرب نبودند؛
زور شمشیر و نداشتن فردوسی ها آنان را عرب زبان کرد؛ اما ما عرب زبان نشدیم نه برای اینکه شمشیری در کار نبود؛ و نه برای اینکه به گناه فارسی گویی زبان را از دهان بیرون نمی کشیدند که می کشیدند؛ تنها برای اینکه ما فردوسی را داشتیم و دیگران نداشتند 

زیر نویس: کشور مصر که امروزه" بزرگترین کشور عربی" در جهان نام برده میشود، بنا بر نوشته ی نیو یورک تایمز المونک(Almanac، از نظر نژادی ۹۸% از نژاد "همیتیک"Haminic (نژادِ مردمِ مصرِ باستان) هستند و کمتر از دو در سد عرب نژادند.




Sunday, April 7, 2013


تاريچهِ  يورشِ عربآن به ايران
 نوشته ی تاريخ نويسانِ عربِ همزمان؛ مانندِ ابنِ خلدون،طبری، و ديگران

سخن گویمت از سوز دل گوش کن           که آزاده ای بشنو از من سُخن
بسوزد در آتش گرت جان  و  تن
              به از  بندگی  کردن  و  زیستن
اگر    مایه ی  زندگی   بردگیست!                       دوسد بار مُردن به از زندگیست
از آن روز دشمن به ما چیره گشت                 که مارا روان و خِرد تیره گشت 
از  آن  روز  این  خانه ویرانه شد                  که نان آورش مرد بیگانه شد
چو  ناکس به  دِه  کدخدایی   کند                            کشاورز باید گدایی کند
چو  دانش   پژوهنده   بیند   زیان                     که بندد بدانش پژوهش میان
به یزدان که
این  کشور  آباد بود            همه جای مردان آزاد بود
کجا  رفت  آن  دانش  و  هوش ما                 که شد مهر ایران فراموش ما
به  یزدان   اگر  ما   خِرد   داشتیم                       کجا این سرانجام بد داشتیم
  
پرد يسیِ توسی

بخشِ يکم

دلايل فروپاشی سلسله نيرومندِ ساسانيان

در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید . به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است . ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت . در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذتشه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی لیاقت کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت . زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند . با تمام این تواصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید . او همه قبایل مدینه را متحد کرد و با نام الله همه را در زیر یک پرچم واحد در آورد . خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند . همانوطور که در اسلام بهشت آنان مکانهایی است که آب روان و دشتهای سرسبز و زنان زیبا روی و شهد گوارا نامیده شده و آنان را به این مکان وعده داده است . ولی ایرانیان که در ایران از تمام این موارد برخوردار بودند آنان را تمسخر میکردند و اهمیتی به آنان نیمدادند . به قول فردوسی بزرگ بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشت .




فتح حیره و قتل عام آرامی نشین های عراق


در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش دین غنایم بسیاری را کسب نماید . به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند . در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) . به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند
خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد . مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد . که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید . "طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان "دربند" که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند
فتح بحرین ایران و وادار کردن آنان به دادن خراج
طبری افزوده است در سال 10 هجری پیامبر نامه ای به "منذر ابن ساوی" و "سیبخت" مرزبان هجر( بحرین) نامه ای نوشت تا آنان را به اسلام دعوت کند . بحرین در طول هزاران سال متعلق به ایران بود . دو تن مرزبان آنجا اسلام را پذیرفتند ولی مجوسان شهر که زرتشتیان بودند و سکنه شهر را تشکیل میدادند مسلمان نشدند و به دستور پیامبر متعهد شدند مبلغ 1 دینار طلا به عنوان جزیه پرداخت کنند . سپس پیامبر دستور مصادره اموال آتشکده های بحرین را داد و زمینهای آنان به تملک مدینه در آمد
در سال 13 هجری ابوبکر فوت میکند و مشاورش عمرابن خطاب که دومین مشاور پیامبر بود با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می گردد . جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود . عمر در سال 13 هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد .ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت . در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانهای گریختند . در همین حین ایران مشغول درگیری های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود . بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند . طبری ذکر میکند : پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد میکردند
عمر با "جریر ابن عبدالله" قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را به نفع اسلام فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد . این وعده عمر قبایلی مانند ( اشعر - همدان - نخع - کنده سکون - جز اینها ) را ترقیب کرد تا به سپاه عرب در جنوب عراق بپوندند و یکی شوند . در نتیجه در سال 15 هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و در نتیجه آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکسان
نبرد خونین ايرانيان در قادسیه
رستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند . رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب میدانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران میشود . از طرف دیگر او با مردمانی وحشی طرف مقابله بود که برای سه هدف آمده بودند
یا ایرانیان را مسلمان کنند
یا در راه خدا کشته شوند و یا کافران را بکشند
یا ایران را فتح کنند و از مردم خراج بگیرند

رستم میدانست که سپاه ایران دقیقا عکس عربها هستند و آنان برای زنده مانده میجنگند نه برای کشته شدن در راه خدا . بنابراین چنیدن مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد . ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمیداد که با عربهای وحشی از در مذاکره در آید فرمان حمله را صارد نمود . او میدانست که عربها ملتی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده است و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده . لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند . بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود . ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند . ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشت
بلاذری مینویسد : که " بص بهری " هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند . سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد
رستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد . به گفته طبری رستم چنیدن مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند : یا مسلمان شوند - یا بجنگند و کشته شوند - یا حاضر به دادن خراج گردند . طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود . ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند . "طبری" رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه مینامد .گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند ((( کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند - سوره توبه - آیه 29 ))) رستم از این سخن توهین امیز آنان به خشم آمد و آماده نبردی سخت شد . او میدانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست این وحشیان فتح خواهد شد . رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر اعراب صف آرایی نمود . در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب . رستم پس از دیدن این منظره گفت : بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما میوزد . فریادهای لشگر عرب از دور به گوش میرسده است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شوید زمینها - ثروتها - پسران و دختران مجوسان( ایرانی) از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود . به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند . عرب چیزی برای از دست دادن نداشت . او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود . جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند . بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود . روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند . در این نبرد 4 تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان - بندوان - بهمن جازویه - بزرگمهر همدانی کشته شدند . روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نطامی زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند . روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند . چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند . در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند
غارت 1200 سال تمدن شاهنشاهی و فتح اولین کاخ سفید جهان ملقب به کاخ تیسفون مدائن
با کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت . به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند . وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد حدود 9 ماه از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد . در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود . مهران - هرمزان - نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند فیروزان حدود 9 ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد . این فتح مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد . "هرمزان" برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت . "فیروزان" به همین قصد راهی نهاوند شد . "شهریار درکوتی" به نزدیکی تیسفون رفت و در انجا مستقر شد . "نخویرگان" در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد . "فرخان و پیهومان" هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند . ولی باز این لشگر آرایی ها ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت . به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو بوده است . لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند . در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد . شهر تیسفون یکی از آبادترین - پررونق ترین - زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود . ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود . مجسمه های طلای پادشاهان گذشته - مجمسه طلای حیوانان - تاج های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز - جامهای زرین چندین هزار ساله و . . . از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند . مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند . در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد دادن جنوب عراق راهی لشگر عربان شد . ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند . در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد . چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد . طبری در این گزارش مینویسد : مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک هستند کافورها را در غدا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست . آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند .طبری ذکر میکند : عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادن و فریاد میزدند - چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید . . بلاذری درباره فتح شهر ابله مینویسد : جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه های ایرانی برخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه های باعث فربه شدن انسان میشود . سپس آنان تعدادی از این کلوچه ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد ؟؟؟؟ بلی ایران به دست چنین مردمانی فتح شد که فرق کافور و نمک و طلا و نقره را نمیدامستند . طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشریت یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است . وی میگوید - بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد - بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگچوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید . یکی دیگر از فجایع تاریخ ایران پاره شده فرش بهرستان بود این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد . مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد . عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشان از بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد . لیکن علی ابی ابیطالب ( امام علی ) با نگهداری این کالای پر ارزش مخالت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره بردند . بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت 20 هزار درهم فروخت . یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب مینموده و در تمام جنگهای به عنوان پرچم ایران حمل میشده زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک میدانستد . مسعودی مینویسد : درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگینهای یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است مسعودی اذعان میکند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری میشده و درفشی مشابه در جنگهای برده میشده است . به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند !! "سعد" که مرد زیرکی بود از دیدن آنهمه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آنهمه بزرگی و عظمت و زنان زیبای روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند بهره گیرد . که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمود
نبرد خونین جلولا - تکریت و خانقین
به گفته طبری سپاه عرب 80 بار به شهر جلولا حمله کرد . زیرا نیروزهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند . اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خرزاد خرهرمزد ( پسر عموی رستم ) بود که تا آخرین دم جنگید . به دلیل طولانی شدن جنگ نیروهای اعراب چنیدن ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند . در همین اثنا چنیدن لشگر به شمار عربها اضافه شد . آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود . به گفته طبری مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد . ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند . جلولا به رسم دیرینه عرب تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد . به طوری که به هر مسلمان 9000 درهم رسید . ( طبری ) خمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد بالغ بر 6 میلیون درهم شد . ایران به دلیل آنکه 8 قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می آمده دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد . پس از سقوط پایتخت یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست "خسروشنوم" سپرد و خود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری کند و بازگردد
تاراج خوزستان توسط سپاه عرب
خوزستان از سال 17 زیر یورش اعراب قرار گرفت . مهمترین قبیله تارجگر "عرب بنی" تمیم نام داشت . "هرمزان" از خاندان قدیمی خوزستان بودند . او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد . پس از رسیدن سپاه عرب به "بازار خوزی ها" آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد . طبق قراردادی که منعقد شد مناطق "مهرگان کدک" و "هرمزاردشیر" در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگذاران مدینه شد . ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد . دوباره لشگری عازم شهر شد برای بار دوم قرارداد منعقد شد . ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شد .به گفته طبری بیش از 80 حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت .وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد . اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد . در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه داد . او را بسته شده به مدینه بردند وی اولین سرداری بود که زنده تحویل خلیفه مسلمانان میشد . در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود . وی با پذیرفتن اسلام جان خود را حفظ کرد . عمر برای او خانه ای تهیه کرد و مقرری 2000 درهم در سال تائین کرد . بعدها که عمر ابن خطاب امیرالمومنین توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده است هرمزان بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد . از اموال شوشتر به هر سوار 3000 درهم رسید و هر پیاده 1000 درهم . سال 21 هجری
نبرد خونین نهاوند - ری - دماوند - اهواز با لشگر اعراب

به گفته طبری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری . در سال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت . که پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باج دهد . پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر که "مهست مغان مردانشاه" بود راهی جز تسلیم نداشت مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید
فتح گناوه
در مدارک عربی از این شهر به نام "توج" یاد شده است و طبری از زبان یکی از کشتارگران مسلمان چنین می نویسد : تلاش برای تصرف شهر مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند . ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام " شهرک" بود حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در "ریشهر" اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند . بلاذری مینویسد : مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند . بعد از آن "فسا و داراب" بدست لشگر مسلمانان تصرف شد . طبری در باره قصد حمله عربها به شهر "مک کران" ( واقع در سیستان و بلوچشستان امروزی ) میگوید : عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید : این شهر چگونه است ؟ وی گفت - دشتی است کوهستانی - آبش گل آلود - میوه اش کهور - مردمانش قهرمان - خیرش ناچیز - شرش دراز و فراوانیش انداک . عمر گفت تا زمانی که مردم از من اطاعت میکنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد . لیکن عمر کثیف و پر از کشتار "عمر بن خطاب" کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید . پس از وی عثمان به خلافت رسید و او 1.5 سال لشگر کشی به ایران را به تعویق انداخت
بلاذری تاريخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای 16 تا 23 هجری این چنین مینویسد
"عتبه ابن غزوان " به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریه تصرف کرد . سپس به سوی فرات رفت ( شهرکی در نزدیکی کوفه ) که مقابلش فرمانده ایران بود به نام "مجاشع ابن مسعود سلمی " که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهر ها والی یا فرماندار انتخاب میکرد . "عتبه ابن غزوان" با وی با جنگ وارد شد و پس از جنگ خونین پیروز بیرون آمد و شهر با قوه قهریه گشوده شد
سپس به "مذار" در بین کوفه و بصره لشگر کشید . مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی الله آنان را شکست داد و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله "عتبه" فرمانده مسلمانان گردن زده شدند . سپس "عتبه" فرمانده عرب به سوی "دشتمیشان" لشگر کشید . مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله آمدند . عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند . زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می گردد . الله آنان را شکست داد و عتبه دهداران آن شهر را کشتار کرد و از آنجا راهی "ابرقباد" شد و الله آن شهر را برای وی گشود .
بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد .همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد میزد اگر پیرزو نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد . پس از نبرد با ایرانیان شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد در این جنگ تنها کسی که سواد خواندن و نوشتن داشت زیاد ( ابن سمیه ) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود . وی روزی دو درهم حقوق دریافت میکرد .
در آن زمان عتبه - "مغیره بن شعبه" جانشین وی در بصره بود . ( عراق که جزوی از کشورهای ایران به حساب می آمده اکنون در دست پابرهنگان عرب است .) پیمان صلح به زودی بین "دهکان میسان" و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند . مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند زمینهایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد . عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادر کرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهر داری فاش شد .
مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به "بازار اهواز" حمله برد و فرماندار انجا را ( دهکان بیرواز ) مجبور به صلح نمود . ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت . ابوموسا اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری ( تیره رود ) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود . در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان ( ایرانی ها ) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان ( زرتشتیان ) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته گردیدند
بخشِ دويم
کشتارهٔا و غارت هٔا ی وحشيانه ی لشگرهٔای ِِ عربِ  مسلمانِِِِِ

مسلمانان به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از " جتها " و " اساوره " حضور داشتند . با آنان با دشواری جنگیدن و نبرد سختی در گرفت . ولی آنان ( ایرانیان ) شکست خوردند و افراد زیادی را به اسارت گرفتیم و زنان و دخترانشان را بین خودمان تقسیم کردیم .
سپس ابوموسا به میان آذر ( مناذر ) لشگر کشید و با ایرانیان آنجا وارد نبرد شد . جنگ سختی درگرفت . "مهاجر ابن زیاد حارثی " برادر ربیع ان زیاد که روزه دار بود و بر آن بود تا خود را تسلیم الله کند مجبور به نوشیدن آب شد و وارد جنگ شد . سلاحی بر دست گرفت و آماده شهید شدن گشت . او در نبرد با ایرانیان کشته شد و مردمان آنجا سرش را بریدند و در سردرب کاخشان در شهر آویزان کردند . سپس ابوموسا - ربیع ابن زیاد را برای جنگ با شهر مناذر مامور کرد . ربیع ابن زیاد با لشگرش وارد شهر شد و تمام سکنه ای که قادر به جنگ بودند که اکثرا مردان بودن را کشت و زنان و کودکان را به اسارت گرفت . در نتیجه "مناذر کوچک" و "مناذر بزرگ" دو شهر مهم عراق که زیر نظر پادشاه ایران بود و ایرانیان در آنجا سکنی گزیده بودند توسط مسلمانان فتح شد .
سپس ابوموسا به شوش لشگر کشید و با مردمانش جنگ را آغاز کرد . ایرانیان شوشی به نبرد پرداختند و ابوموسا آنقدر شهر را محاصره نمود تا قحطی در شهر آمد و غذا و آب سکنه به اتمام رسید . سپس ایرانیان درخواست امان کردند و از سر صلح وارد شدند . مرزبان شوش درخواست اماننامه برای 80 نفر از سکنه شهر داد که نام خودش در لیست نبود . ابوموسا آن 80 نفر را بخشید ولی گردن مرزبان شوش را از بدن جدا کرد و به جز آن 80 نفر کلیه مردان شهر را بکشت و اموال و زنان آنجا را به اسارت گرفت .
بعد از آن ابوموسا با مردم رامهرمز قرارداد باج سالیانه بست که مبلغ 900 هزار درهم به مسلمانان پرداخت کنند . بعد از اتمام زمان قراداد وی " ابومریم حنفی " را به جنگ با آنان روانه ساخت زیرا مردمان کفر ورزیده بودند . ایرانیان مقابله نمودند ولی درنهایت لشگر اسلام با قوه قهریه آن شهر را فتح کردند . بعد از آن شهر "سرک" مثل رامهرمز قرارداد باج سالیانه به مسلمانان را نقض کردند و از دادن باج سرباز زدند . پس " حارثه این بدر غدانی " مامور جنگ با مردمان شهر شد و با لشگری عظیم راهی شهر شد . ولی او نتوانست شهر را بگشاید . پس از "عبدالله ابن عامر" کمک خواست و او با لشگری راهی شد و شهر را با قتل مردمانش فتح نمودند .
سپس ابوموسا اشعری به شوشتر لشگر کشید . دشمن ( ایرانیان ) نیروی بسیاری در شوشتر آماده کرده بود تا درب ورودی شهر را ببندد و مبارزه کند . اشعری به عمر ابن خطاب خلیفه و امیرالمومنین آن زمان نامه داد و درخواست مدد کرد . سپس عمر ابن خطاب از "عمار ابن یاسر" کمک خواست . او "جریر ابن عبدالله بجلی" را مامور شوشتر کرد مردم شوشتر با سختی و مشقت بسیاری با آنان جنگیدند و کشته های بسیاری داده شد . ولی در نهایت مسلمانان وارد شوشتر شدند و چون سکنه ایرانی شهر - مسلمانان را در شهر دیدن برای آنکه زنان و فرزندانشان به دست مسلمانان نیافتد آنان را در چاه انداختند . در آخر شوشتر مجبور به صلح شد . ولی چندی نگذشت که سر عصیان برافراشت و مسلمانان دوباره به آنجا حمله ور شدند . جنگجویان ایرانی را کشتند و زنانشان را به اسارت برداشتند .
سپس ابوموسا به جندی شاپور در خوزستان لشگر کشید . مردم شهر نتواستند مقابله کنند و درخواست صلح دادند . ولی بعد از مدتی شوریدند و در نتیجه "ابوموسا ربیع ابن زیاد" به شهر حمله ور شد و آنان را کشتار نمود سپس "ایذه" پس از جنگی سخت و طولانی گشوده شد و به دست مسلمانان افتاد .
سپس " علا حضرمی " که کارگزار عمر ابن خطاب بود در بحرین لشگری را روانه یکی از جزایر پارسیان کرد که در کنار خلیج فارس بود . عده معدود آن جزیره مجبور به صلح شدند و درخواست امان نامه کردند و به پرداخت باج سالیانه سر فرو آوردند.
سپس لشگر اسلام وارد فارس شد . "شهرک" که مرزبان فارس بود با لشگری عظیم به سوی عربها شتافت . وی در "راشهر" که زمینهای شاپور نام داشت با آنان وارد جنگ شد . "حکم ابن ابی العاص" نیز به یاری مسلمانان شتافت و شهرک را شکست داد . در نتیجه مشرکان ( ایرانیان ) را الله در هم کوبید و او" راشهر" را با قوه قهریه و جنگ فتح نمود . فتح مسلمانان در راشهر همچون فتح قادیسه دارای اهمیت بود و غنایم زیادی نصیب لشگر اسلام شد ابوموسا از بصره درخواست کمک خواست تا روانه فارس شود . "هرم ابن حیان عبدی" نیز به یاری آنان شتافت و در نتیجه روانه "کازرون" شدند و دژی به نام "شبیر" را محاصره نمودند . این محاصره طولانی و طاقت فرسا گشت . پس از جنگی سخت با ایرانیان دژ گشوده شد و سپاه اسلام دژ را فتح نمودند .
در اواخر سال 23 سپاه ابوموسا و همراهانش روانه " ارجان" شدند ولی مردمان آن شهر نتواستند مقابله کنند و تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند . سپس روانه شیراز شدند . و مردامشانش از در صلح در آمدند و حاضر به پرداخت خراج سالیانه شدند .
سپس سپاه اسلام روانه جهرم گشت . مردم جهرم آماده نبرد شدند . در نبردی سخت لشگر مسلمانان بر ایرانیان پیروز گشت . در نتیجه قرارداد صلح برای پرداخت سالیانه خراج به مسلمانان بسته شد . عثمان ابن ابی العاص در سال 23 هجری با لشگر اسلام روانه شهر شاپور شد . برادر "شهرک" به مقابله پرداخت ولی در نهایت با این شرط که به زنی تجاوز نشود و کسی کشته نشود و شهری ویران نشود پیمان صلح را امضا نمود و مقرر شد که سر موعد باج سالیانه اش را به کوفه تحویل دهد . ولی بعد از مدتی مردم شهر کفر ورزیدند و حاضر به پرداخت خراج نشدند . در نتیجه لشگری روانه شهر آنان شد و بار دیگر شهر توسط مسلمان فتح شد و با شکتار عده از مبارزان و قوه قهریه شهر به تصرف کامل در آمد . بعد از آن ابوموسا اشعری از نهاوند جرکت کرد و روانه اهواز گشت و امور داخلی را بررسی نمود . سپس لشگری روانه قم کرد و کل شهر را محاصره نمود و شهر با قوه قهریه و نبری بین آنان فتح شد . سپس احنف ابن قیس که ضحاک نان داشت به دستور وی روانه کاشان شد و کاشان را پس از نبردی بین مردمان و مسلمانان عرب فتح نمودند .
ابن خلدون که دقیق ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره فتح ایران توسط اعراب این چنین مینویسد :

عرب های ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن . این به ان دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم است . که این امر با تمدن منافات دارد . عرب عموما گرایش به تاراج گری دارد و میخواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند . زیرا که روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید . عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ مرز و حدی نمیشناسد و همین که چشمش به مال و متاعی می افتد آن را تاراج میکند . درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانی نمیکنند . آنان ساختمانهای اهل حرفه و صنایع را به زور میگیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمیکنند . آنان برای صنعت هیچ ارزش قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قومی که مغلوب ست ندارند . سپس آنان را در خودشان رها میکنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.
ابن خلدون مورخ بزرگ عرب و جامعه شناس مشهور درباره کتاب سوزی ایرانیان توسط مسلمانان چنین میگوید
ایرانیان به سبب عظمت کشورشان که کوله بار چندین قرن تسط بر جهان را در بر داشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و به سبب استمرار پادشاهی شان - شان علوم عقلی نزداشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود در زمانی که ایران فتح شد کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد . در نتیجه سعد ابی وقاص به عمر ابن خطاب نامه نوشت تا درباره کتابها تصمیم گرفته شود که در اختیار مسلمان قرار گیرد . عمر پاسخ داد که همه کتابها را در آب بریزید و یا آنکه آتش بزنید . زیرا اگر چیزهایی در آنها باشد که برای راهنمایی و هدایت انسانها باشد - ما را الله هدایت کرده است و نیازی به آنان نیست . اگر هم گمراهی باشد که الله ما را از اینها نجات بدهد پس به دستور عمر همه کتابها نابود گشت و هیچ برای ایرانیان باقی نماند . برادر سعد که این امر برایش ممکن نبود و دید که او باید در جنگ باشد و برادرش در نعمتهای ایران قوطه ور اینگونه او را ملامت میکند .
ما جنگیدیم تا الله پیروزی فرستاد - ولی سعد در دروازه قادسیه نشست - ما در حالی برگشتیم که زنهای بسیاری بی شوهر شدند ولی زنان سعد شوهر داشتند .

اولین امیرالمومنین عربها شخصی به نام عبدالله جحش بود است که به گفته مسعودی پیامبر در سال دوم هجرت دستور شبیخون زدن به کاوران قریش را به او میدهد . لذا به همین دلیل به امیرالمومنین مشهور میگردد . ( التنبیه الشراف 219 )
ابن خلدون می نویسد که بعد از عبدالله جحش - سعد ابی وقاص که در نبرد خونین قادسیه پیروز بیرون آمده بود به امیرالمومنین مشهور میگردد .
تاراج اموال ایران در بین افراد مدینه
عمر پس از فتوحات گسترده مسلمانان دست به ساخت مکانی به نام بیت المال در مدینه زد تا غنائم جنگی بدست آمده را گرد هم آورد . سپس از مسلمانان مدینه آمارگیری کرد و نامشان را در دفتری به نام ( دیوان عطاء) ثبت کرد . نخست از یاران نزدیک پیامبر آغاز کرد . سپس علی و پسرانش و در آخر برای سربازان شکرت کننده در جنگ بدر نفری 5000 درهم - برای جنگهای بعد از بدر تا صلح حدیبیه نفری 4000 درهم - برای کسانی که در سالهای 7-12 جنگیده بودند نفری 3000 درهم - برای کسانی که بعد از سال 16 هجری جنگیده بودند نفری 2000 درهم تائین نمود . وی برای پسران امام علی که به سن بلوغ هم نرسیده بودند نفری 5000 درهم تائین کرد . برای عمار یاسر 6000 درهم - برای سلمان فارسی 4000 درهم - برای هرکدام از همسران پیامبر 1000 درهم - برای عایشه همسر محبوب پیامبر 12000 درهم - برای زنان بی نکاحی پیامبر نفری 6000 درهم - برای زنان مدینه نفری 200 تا 500 درهم .
ترور عمرابن خطاب توسط ایرانیان دربند
عمر در بامداد روز 27 ذوالحجه 23 هجری در محراب مسجد پیامبر مورد حمله یک ایرانی زرتشتی اسیر شده قرار گرفت . او فیروز نهاودنی نام داشت که ابولولو خطابش میکردند و هیچگاه مسلمان نشد و برده را به مسلمان شده ترجیح میداد . او برده مغیره ابن شعبه بود . وی چندین ضربه به عمر زد و 12 تن از همراهان وی را زخمی نمود که بعدها 6 تن آنان مردند و 6 تن دیگر زنده ماندند و آن زمان که دستگیر شد خود را بکشت . چند روز بعد از جراحات عمر به هلاکت رسید . طبری مینویسد عمر اجازه نداده بود که هیچ ایرانی اسیر شده ای وارد مدینه شود . لیکن مغیره ابن شعبه به دلیل آنکه فیروز نهاوندی به نجاری و آهنگری و نقاشی آشنا بوده عمر اقامت او در مدینه را پذیرفته بود بعدها شخص شد که هرمزان و چند نفر دیگر که امان یافته بودند در مدینه زندگی کنند در ترور عمر دست داشته اند طبری می نویسد .
بعد از مرگ عمر- عثمان به خلافت رسید . در سال 24 هجری چندین عصیان در ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزه بودند . همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله مسلمانان قرار گرفت .( در سالهای 24-26 ) بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداخت کند . ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند . لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستاهها ویران گشت و قرارداد سخت تر منعقد گشت
نبرد خونین استخر و گور و سیستان و بلوچستان
در سال 24 ابوموسا اشعری روانه پارس شد .ولی مقاومتی گروهی از مردم بر ضد آنان آغاز شده بود . در سال 28 او از ریاست بصره خلع شد و جوانی به نام عبدالله جایگزین وی شد . او بی درنگ راهی خوزستان شد . زیرا خوزستانی چندین بار شوریده بود و او برای آرام کردن آنان روانه آنجا شده بود . در همین زمان او فردی به نام عبیدالله ابن معمر را مامور لشگری کشی به استخر و گور کرد. نیروهای ایرانی مبارزه در مقابل آنان ایستادگی کردند و سپاه عرب را در رامگرد شکست داد و عبیدالله را به قتل رساند . بعد از وی خود عبدالله عامر با سپاهی راهی استخر شد . از آنجا که نیروهای نظامی شهر با یکدیگر متحد شده بودند عامر نتوانست آنان را شکست دهد . و مجبور به عقب نشینی به گور کند . مردمان گور درصدد مبارزه بر آمدن و بیش از یکسال به طور مداوم استخر و گور در حال جنگ و جدل پراکنده بود . ولی عربهای میدانستند که استخر شهر سلطنتی ایران بوده و زمانی مقدس و دارای اشیای ارزشمندی است به همین دلیل دست از آن برنداشتند و ادامه دادند . سرانجام در سال 29 ابتدا گور از پای در آمد و به کلی منهدم گشت و بعد از آن استخر و سکنه آن به کشتار شدند . بلاذری مینویسد : پس از فتح استخر همه مردمان شهر از لب تیغ گذشتند . کسی جان سالم بدر نبرد . بلاذری میگوید : عامر سوگند یادکرده بود بعد از اینهمه مدت مقابله ایرانیان استخر در برابر لشگر اسلام پس از فتح آنان - آنقدر از مردم آنجا خواهم کشت که جوی خون سرازیر شود . بلاذری کشته شدگان ایرانی را در گور حدود 40 هزار تن تخمین زد . او خبر از قتل عام بیش از 100 هزار تن ایرانی در استخر توسط عبدالله عامر خبر میدهد . او انتقامی دهشتناک و بیسابقه گرفته بود . عامر بعد از پارس راهی کرمان شد . زیرا خبر از مکان یزذگرد یافته بود . او لشگری به فرماندهی مجاشع را راهی آنجا کرد بلاذری مینویسد : پس از کشتار مردم کرمان و جیرفت و سیرجان که دربرابر عربها ایستادگی کرده بودند عده ای کثیر از ایرانیان از منطقه نقل مکان کردند و راهی سیستان شدند .
در سال 30 ربیع ابن زیاد حارثی با لشگری راهی سیستان شد . دهها و روستاهای سیستان یکی پس از دیگری با مقاومت مردم از پای در آمد و آمار کشتگان بسیار گشت . در جاهایی از سیستان شهر ها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدند و تسلیم شدند . بلاذری از کشتار سیستان چنین حکایت میکند .
ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد . بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح سد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت . در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اسلام را بلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبیس - بادغیس - هرات - کهستان و گرگان . بلاذری مینویسد : خاندان کارن با اسلام بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند .
کشتار گرگان توسط سپاه امام حسن و امام حسین
طبری می نویسد :" سعید ابن عاص" لشگری راهی گرگان نمود . مردم آنجا از راه صلح آمدند . سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب میدادند . لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند . یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر "تمیشه" بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد . "سعید عاص" شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند . به آن شرط که سپاه "سعید ابن عاص" مردمان شهر را نکشد . لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند . در این کشتار عبدالله پسر عمر - عبدالله پسر عباس - عبدالله پسر زیبر - حسن ابن علی ( امام حسن ) - حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند . ( تاریخ طبری )
کشته شدن عثمان و تاخیر 6 ساله فتوحات اسلام در ایران
عثمان در روز 18 ذوالجه سال 35 هجری به دست یک گروه 2000 نفری از ناراضیان جهادگر اسلامی که بر ضد او شوریده بودند به هلاکت رسید . که به گفته تاریخ نویسان عرب جسدش 3 روز در کوچه ها رها شده بود و کسی حق برداشتن جسدش را نداشته است . ولی در نهایت با پادرمیانی امام علی شبانه جسد را برداشتند - ولی شورشیان جنازه اش را سنگباران نمودند و اجازه دفن او را در گورستان مسلمانان ندادند و او را در گورستان "حش کوکب" یهودیان دفن کردند . بعد از وی امام علی به خلافت رسید . با روی کار آمدن وی شورش "طلحه و زبیر" بر ضد او صورت گرفت که در سال 36 هجری به جنگهای خونین "جمل" انجامید . سپس معاویه بر ضد علی شورید و به جنگ کشتارگرانه "صفین" و "حکمیت" انجامید . بعد از او خوارج علیه علی شوریدند .
بلاذری مینوسید
"اشعث ابن قیس" آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد . او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود .
قیام مردم پارس در زمان امام علی
در سال 37 هجری "سهل ابن حنیف" که کارگزار علی بود با شورش ایرانیان از آن شهر بیرون رانده شد . سپس در کرمان و خوزستان شورشهای مشابهی صورت گرفت . به گفته طبری : ایرانیان با خوارج همکاری نمودند و بر ضد لشگریان امام علی کوشیدند . در سال 36 نیز کارگزان علی به کلی از خراسان بیرون رانده شده بودند . زیرا خراسان در کنترل ایرانیان باج گذار قرار داشت . به گفته طبری "ماهویه سوری" که شاهنشاه یزدگرد را کشته شده بود برای بستن قراردادی به کوفه به نزد علی رفت . امام علی به جهت خشنودیش از کارش وی را به ریاست شهر مرو گماشت و در نامه ای به ساکنان مرو خواست تا همگان از وی اطاعت کنند . ولی بعدها ماهویه سوری از بیم کشته شدنش توسط مردم به نیشابور گریخت و در همانجا درگذشت . زیرا در نزد ایرانیان آن زمان شاه از فر ایزدی بر خوردار بوده است و کشتن شاه گناهی نابخشودنی به حساب می آمده است . ( طبری )
بلاذری در این باره مینویسد : مردم شهر مرو کفر ورزیدند - به عبارتی از سلطه عربان خارج شدند . سپس دروازه های شهر نیشابور را بستند و سپاه اسلام را از انجا بیرون راندن و در نتیجه خراسان به کلی از زیر فتوحات اسلام خارج شد . امام علی که در آن زمان گرفتار جنگهای داخلی بود نتوانست خراسان را دوباره فتح کند . لیکن در سال 38 هجری پس از جنگهای حکمیت علی توانست " خواهرزاده جعده ابن هبیره مخزونی " را با سپاهی راهی خراسان نماید تا شورشیان را سرکوب نماید . ولی از آنجا که اکثر سپاه علی درگیر شورشهای خوزستان و پارس و کرمان بودند سپاه او نتوانست موفقیتی کسب کند . طبری اضافه میکند : "جعده" به ابرشهر ( نیشابور) رسید و ایرانیان آنجا کافر شده بودند و از دادن خراج خودداری می نمودند . مردم نیشابور مقاومت کردند و سپاه علی بی نتیجه به کوفه بازگشت . طبری مینویسد : بعد از ناکام ماندن خراسان علی "خلید ابن قره یربوعی" را روانه خراسان نمود سپاه شهر ها را محاصره کرد و بعد از مدتی شهر به تسلیم گشوده شد و قرارداد باجگذاری بسته شد .
بعد از آن مردمان سیستان شوریدند و "امیر ابن احمر یشکری" که از قهرمانان عرب بود و کارگزار امام علی هم بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و از پرداخت باج سرباززدند . بلاذری مینویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران ثروتهای بیشتری را نسیب لشگریان اسلام مینمود آنان راضی به دفاع از جنگ های داخلی برضد علی نبودند و بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند . او اضافه میکند : شهر زالک سیستان مردمانش پیمان شکنی کرده بودند . در آن زمان طایفه حسکه در سیستان از فرمانهای سپاه علی سرپیچی کردند . علی سوگند یاد کرد که 4000 تن از این طایفه را خواهم کشت . بلاذری یادآور میشود : راهزنی و غارتگری در زمان خلافت علی به اوج خود میرسد به طوری که به خود نام ( لصوص ) به معنای راهزنان داده بودند . امام علی "ربعی ابن کاس عنبری" را با 4000 تن روانه سیستان کرد . در این لشگر " حصین ابن ابی الحر عنبری " و " ثابت ابن ذی احره حمیری" حضور داشتند هنگامی که سپاه اسلام وارد سیستان شد مردمان حسکه به جنگ برخواستند . در آخر مردمان حسکه کشته شدند و ربعی سیستان را فتح نمود و عده زیادی از ایرانیان اسیر شدند . فیروز یکی از اسیران ایرانی بود که بعدها به شهرت زیادی رسید .
طبري درباره بازگشتن عده زيادي از مردم از دين اسلام چنين ميگويد
پس از فتوحات گسترده سپاه اسلام و کسب غنایم بسیار برای مردمان عرب عده زیادی از مسیحیان سواحل فارس کفر ورزیدند و گفتند خود مسلمانان با یکدیگر در اختلاف و جنگ هستند . دین ما حداقل باعث خونریزی و ایجاد ناامنی برای ملتهای دیگر نمی شود . پس اسلام را رها کردند و مسیحی شدند .
در شورشی که یکی از خوارج به نام " خریت ناجی " ( خوارج نهروان ) طراحی نموده بود - عده زیادی از ایرانیان در آن شرکت کرده بودند . گروه خریت ناجی در جنگی بین آنان و نیروهای علی مجبور به عقب نشینی به خوزستان شد مردم شهر که حاضر به پرداخت خراج نبودند به خوارج پیوستند . به گفته طبری " معقل ابن قیس ریاحی " به فرمان علی جهت سرکوب ایرانیان خوزی تبار و خوارجی راهی آنجا شدند . در نتیجه 70 تن از خوارج و 300 تن از ایرانیان کشته شدند . سپاه معقل نامه ای به علی نوشت و گفت رامهرمز را شکست دادیم و خوارج و ایرانیان کافر را مانند اقوام "عاد و ارم" نابود کردیم . سپس خریت ناجی به سواحل پارس فرار نمود . در آنجا عده از ایرانیان به او پیوستند و کفر ورزیدند . ولی امام علی فرمان کشتار آنان را داد و لشگری بزرگی راهی سواحل شد و در نهایت همگان نابود شدند .
سپس یکی از خوارج به نام "ابومریم سعدی" که از شخصیتهای اصلی فتوحات ایران بود در کردستان قیام کرد وی با گروهی 400 نفری که 4 نفر آنان عرب بودند و بقیه آنان ایرانی راهی مدائن شدند . مدائن را آنان فتح کردند و راهی کوفه شدند . امام علی لشگری 700 نفری را با فرماندهی " شریح ابن هانی" جهت سرکوب آنان بسیج کرد لیکن خوارج که ایرانیان آن را تشکیل میدادند پیروز شدند و شایع شد که شریح کشته شده است . سپس امام علی خود راسا از کوفه راهی جنگ با ایرانیان خوارجی شد . او ضمنا لشگری را با فرماندهی "جاریه ابن قدامه" راهی مبارزه با آنان کرد . طبری مینوسید : ابومریم و یارانش کشته شدند و اثری از آنان نماند
طبری مینوسید : چونکه شورش ها در زمان خلافت علی در ایران بسیار شده بود در سال 39 هجری "زیاد ابن سمیه" که در بصره به جای عبدالله عباس نشسته بود به فرمان علی جهت سرکوب شورشیان راهی خوزستان و پارس شد طبری میگوید :(( مردم را لگد کوب کردند و از ایشان خراج گرفتند .)) در اثر سرکوب شورشیان پارس به دست "زیاد" امام علی حاکمیت پارس را طی نامه ای به وی داد . طبری شورش در ایران در زمان علی را بیشتر از هر زمان میداند
بلاذری در باره نحوه برخورد با اسیران ایرانی مینوسید
بعد از امام علی معاویه روی کار آمد و سرکوب و فتوحات ادامه داشت . او می نویسد در یکی از جنگها در نواحی خوارزم عربان شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند . زمستان و سرما بود . در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفته و کنده شد .عده کثیری از اسیران از سرما و یخ تلف شدند . پس از تمام فتوحات تنها گیلان و مازندران که طبرستان نامیده میشد در زمان معاویه تن به باجگذاری نداد و شورشی شدند و کفر می وزریدند . بلاذری درباره آنان میگوید : "جمیع اهل طبرستان حرب بودند" . در یکی از لشگر کشی اعراب مسلمان به طبرستان به رهبری "هبیره شیبانی" 10 هزار جنگجوی مسلمان راهی آنجا شدند . ولی دیلمان راه را در نواحی کوهستانی بر روی لشگر اسلام بست . جنگ درگرفت و 10 هزار نفر لشگریان اسلام کشته شدند به صورتی که حتی یک نفر هم نتوانست به کوفه و شام برگردد . تاریخ نویسان عرب از این واقعه به عنوان یکی از فجیع ترین جنگهای اسلام نام میبردند و مینویسند : مسلمانان کثیری در نبرد با مردمان طبرستان به شهادت رسیدند .
پس از معاویه در نیمه سال 60 هجری پسرش یزید به خلافت رسید . سپس جنگ های کربلا و کشته شدند امام حسین و یارانش . سپس عبدالله زیبر در مکه بر ضد یزید شورید و رسما به خلافت مکه رسید .سال 63 هجری سال مرگ یزید نیز بود .
در سال 78 هجری که "عبدالملک" اختیار مطلق در امور ایران و عراق را به "حجاج ابن یوسف ثقفی" داد . وی "عبیدالله ابن ابی بکره" را به حاکمیت سیستان گذاشت و "مهلب ابی صفره" را به حاکمیت خراسان گماشت . "عبیدال"له به دستور "حلاج" به کابلستان لشگر کشید ولی کابلشاه او را در دره های قندهار به دام انداخت و محاصره نمود کابلشاه از او درخواست 500 هزار درهم خسارت جنگی برای شروع کننده جنگ نمود و همچنین تعهد دهند دیگر به ملک آنان تجاوز نکنند . لیکن سپاه عرب نپذیرفت و جنگ آغاز شد . اکثر سپاه اسلام کشته شدند و خود عبیدالله مجبور به فرار شد که در راه بیابان از پای در آمد و همگان کشته شدند . حجاج برای جبران این فاجعه برای سپاه خدا مجبور به لشگر کشی بزرگی با 40 هزار تن از شیعیان کوفه و بصره شد . فرمانده این لشگر "عبدالرحمان پسر محمد ابن اشعث" بود . او با سپاهش وارد کابلستان شد و پس از فتوحاتی از در صلح با آنان در آمد و به گفتگو پرداخت . لیکن حجاج از این کار او به خشم آمد و او را سرزنش نمود . سپس جنگی میان هردو درگرفت که در حدود 3 سال در عراق به طول انجامید . و هزاران کشته برجای گذاشت . سرانجام "عبدالرحمان" شکست خورد و به کابلستان فرار کد . کابلشاه وی را گرفت و تسلیم حجاج نمود و پاداش 1میلیون درهمی دریافت کرد و همیچنین حجاج متعهد شد که سپاه اسلام وارد کابلستان نشود و باعث کشته شدن افراد آنجا نگردد .سپس حجاج بنای امپراتوری عرب را که به نام خدا و دین اسلام به دست آمده بود پایه گذاشت و مرزهای این امپراتوری را سامان داد . او سیستم مالیاتی کشورش را که از ایرانیان گرفته میشد را مرتب نمود . بیت المال را که از غنایم جنگی ایرانیان به دست آمده بود را بین عربها تقسیم کرد . حجاج در سال 78 هجری سیستم اداری کشور را به گفته بلاذری از زرتشتیان پارسی گرفت و در آنجا اجرا کرد .
تاریخ بخارا در مورد رفتار مسلمانان با ایرانیان اینگونه می نویسد
بیکند شهری بود از سغد . سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند . "اندربیکند" مردی بود که وی را دو دختر با جمال ( زیبا ) داشت . " ورقا ابن نصر " فرمانده سپاه اسلام هر دو دختر را از خانه بیرون کشید . مرد ایرانی گفت : در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری ؟ ورقا پاسخی نداد . مرد بجست و کاردی بر وی بزد . ورقا زخمی شد ولی کشته نشد . چون خبر به قتیبه رسید . گفته شد که همه شهر "حرب" هستند . در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت . مردان قادر به جنگ قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد . سپس کشتار سمرقند و خوارزم شد . بعد از آن گرگان به محاصره "یزید مهلب" در آمد . طبری مینویسد او با الله پیمان بست که به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اسلام و کشتن عده زیادی از مسلمانان در آنجا آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند . محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید . یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود . ولی خونشان به جریان نیافتاد . لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد . که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد . بدین ترتیب آخرین منطقه از ایران ( طبرستان ) به زیر یوق سپاه مسلمان عرب در آمد .

جستارهای وابسته :
آداب و رسوم اعراب ایران
تاریخ و فرهنگ سرزمین بحرین
تاریخ و فرهنگ خوزستان - سوزیانا
یکپارچگی ملی ایرانیان پیرامون بحرین
توطئه انگلستان - اعراب و آمریکا برای خلیج فارس و جزایر سه گانه ایران

صفحه 1 2
گردآوری از ارشام پارسی

Thursday, January 17, 2013

سیری در گفتمانِ ناسیونالیسمِ «آریایی» در ایران


Aryan nationalism is a great tool for patriotic Iranians to uproot Islamic fundamentalism in Iran. 
It must include all Iranians: Azari, Hamadaani,  Kurdestani, Gilaani, Parsi, Mazandarani, Aspahaani, Kermaani, Baluchestani, Khuzestani, , Tehrani, va....


Bellow; an essay written in Persian by رضا پرچی زاده
Please click here:
http://t.co/eCx4DH3g


Tuesday, January 8, 2013




200 سال امپراطوری ماد در ایران قبل از هخامنشی


بسیاری از کسانی که حتی در حد ابتدایی به مطالعه‌ی تاریخ ایران باستان پرداخته‌اند، می‌دانند که مادها اولین بنیانگذار امپراطوری در ایران باستان بوده‌اند.

 مادها که سالیان سال زیر ظلم و ستم دولت خونخوار و متجاوز آشور زندگی می‌کردند، بعدها در حدود سالهای 728 پیش از میلاد به رهبری دیاکو، پایه‌های اولین امپراطوری در ایران را بنیاد گذاشتند. اما چرا با وجود چنین حقیقت انکارناپذیری، وقتی از تاریخ ایران صحبت می‌کنیم، این قسمت اصلی و مهم از تاریخمان که سلسله‌های بعدی، وجود خود را مدیون این امپراطوری بزرگ بودند، توسط تاریخ‌نگاران امروزی نادیده و بی‌‌اهمیت گرفته می‌شود؟! تا جایی که مبدا شاهنشاهی در ایران را، به دوران هخامنشی یعنی 2500 سال قبل نسبت می‌دهند، و متاسفانه بسیاری از ما، به عمد یا به اشتباه، این تاریخ تحریف شده را قبول کرده و بیش از 200 سال امپراطوری ماد در ایران قبل از هخامنشی را به حساب نمی‌آوریم و یا آن را بی‌اهمیت می‌دانیم، گویی که این بخش از تاریخمان، افسانه‌ای بیش نبوده‌است؟!  
          
در این جستار، ابتدا به شرح مختصری از چگونگی پیدایش این امپراطوری بزرگ در ایران می‌پردازیم، سپس به نحوه‌ی به قدرت رسیدن دیگر سلسله‌های بعد از آن خواهیم پرداخت و در پایان، دلایل این تحریفات را تجزیه و تحلیل خواهیم کرد.

دیاکو در (
۷۲۸ پ.م.) به شاهی رسید و شهر همدان(هگمتانه آن‌روزگار) را پایتخت خویش قرار داد. وی دستور ساخت هفت دیوار تودرتو و استوار را در همدان داد که درون این دیوارها باغ و بیشه و بوستان فراوانی پدید آوردند. این سازه‌ی شگفت‌انگیز پایتخت ایران آن روزگار بود. دیاکو ۵۳ سال پادشاهی کرد. مدت زمانی پس از شکست دیاکو از سارگن دوم شاه آشور، فرزند و جانشین او، فرورتیش، قدرت رهبری رابه دست گرفت و در برابر آشوریها به پا خاست.
پس از دیاکو، فرورتیش
۲۲ سال (دوره حکومت: ۶۷۵-۶۵۳ پ.م) حکومت کرد و قبایل ایرانی را به اتحاد خود در آورد. آنگاه وارد جنگ (۶۷۲ یا ۶۷۳ پ.م) با دولت آشور شد ولی در برابر آشوریها شکست خورد و کشته شد. فرورتیش بر سرزمین ماد از حدود ری تا اصفهان و آذربایجان و کرمانشاه و کردستان و همدان سلطنت می‌کرده‌ است.
پس از فرورتیش رهبری مادها را خشتریته (دوره حکومت:
۶۵۳-۶۲۵ پ.م) در دست گرفت. خشتریته اولین پادشاهی است که پادشاهی ماد را در غرب فلات ایران تشکیل داد. به دنبال حمله‌ی مجدد آشور به مادها، خشتریته برای پایان دادن به حملات اشور با مانناها و سکاها پیمان دوستی بست و عملاً با آشور وارد جنگ شد. داستان سلطنت سکاها در ماد خطا است، دولت ماد در این فاصله قدرت خود را مستحکم کرد. خشتریته در سال ۶۲۵ پ. م در گذشت.
سرانجام بعد از از خشتریته، با به پادشاهی رسیدن هووخشتره(کیاکسار مدارک یونانی)(کیخسرو را صورت افسانه‌ای هووخشتره فرمانروای بی نظیر وبی مرگ اوستا و شاهنامه می‌دانند.) بزرگ‌ترین پادشاه ماد، دولت سامی آشور برای همیشه نابود شد.

توانایی‌های او در منظم کردن ارتش و بستن توافق نامه‌های خارجی با دولتهای همسایه، او را به قدرتمندترین شاه غرب آسیا در زمان خودش تبدیل کرد. هووخشتره در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطه اش را با پادشاه سکاها(آنها نیز آریایی بودند)، پروتوثیس، به اتحاد متقابل تبدیل کند.هووخشتره ارتش خود را را به دوقسمت پیاده نظام مجهز به نیزه و سوارنظام تیرانداز (شکلی که از سکاها آموخته بود) تقسیم کرد و برای اولین بار از ارابه‌های جنگی مجهز به نیزه‌های برنده که صد سال بعد در جنگهای کورش و داریوش معروف شدند، استفاده کرد.

در این زمان، آشور بنی پال دوم، شاه نیرومند و بی رحم آشور، درگذشته بود. از طرفی، یک حکومت کلدانی جدید در بابل در حال شکل گیری بود و شاه آن، نبوپولسر، در صدد گسترش مرزهای کشورش بود و موفق شده بود بخش‌هایی از مملکت عیلام را نیز تصرف کند. هوخشثره، تصمیم به برقراری یک توافق‌نامه برعلیه آشور با نبوپولسر گرفت. در زمان حکومت هووخشتره، ماد قبایل آریازنتا و پارتاکانیان را در نواحی ری و اصفهان و دیگر قبایل ایرانی شرق را تا ناحیه‌ی گرگان به اطاعت کشاند و دولت نیرومند سراسری مادها در ایران را تشکیل داد هوخشتره سپس به پارس حمله کرد و قبایل پارس را به اطاعت در آورد.

هووخشتره شاه ماد در حمایت از بابل به آشور اعلان جنگ داد. هوخشتره در سال ۶۱۴ پ م از کوه‌های زاگرس گذشت و ضمن تسخیر آبادی‌های آشوری سر راه، شهر آشور پایتخت دولت آشور را در محاصره گرفت. پس از سقوط شهر آشور، پادشاه بابل در شهر آشور به دیدار هوخشتره آمد و در آنجا پیمان دوستی ایران و بابل تجدید شد. در سال ۶۱۳ پ م، شاه آشور در نینوا بود و این شهر نیز در سال ۶۱۲ پ. م. تسخیر شد. نیروهای ماد و بابل ، پایتخت عظیم آشور را به تصرف درآوردند و برای همیشه به تاریخ این امپراتوری بزرگ و خونریز پایان دادند.

در آغاز قرن
۶ پ. م، با شکست آشور و فتح شرق لیدیه، پادشاهی ماد تبدیل به شاهنشاهی بزرگی در آسیا شد. خاورمیانه بین دو پادشاهی نیرومند تقسیم شد: یکی دولت بابل و دیگری دولت ماد.
امپراطوری ایران در زمان مادها
در این زمان، هووخشتره بر بزرگ‌ترین شاهنشاهی غرب آسیا حکومت می‌کرد. ماد، اورارتو، آشور و سوریه زیر حکومت او قرار داشتند. پادشاهی عیلام که نیم قرن قبل به دست آشوربنی پال نابود شده بود، در دروازه‌های شرقی خود را به روی قبایل پارس باز کرده بود. پادشاه انشان، پایتخت شرقی عیلام، در این زمان یک پارسی بود و پارسیان دیگر کم کم با جامعه‌ی نوعیلامی آمیخته می‌شدند، اما هم انشان و هم بقیه‌ی پارس، خراجگذاران پادشاه ماد بودند.

دولت ماد در کار ایجاد سازمانی گسترده و دقیق و متکی بر نهادهای قدرتمند در زمینه‌های سیاسی– اقتصادی– نظامی توفیق یافت. دیاکونوف با توجه به سنگ نبشته‌ی بیستون می‌گوید که سازمان دولتی و سازمان اجتماعی پارس تحت نفوذ شدید نظامات مادها بوده‌است.

هوخشتره در کشورش دست به اقدامات عمرانی زد و هم‌زمان قلمرو خود را در شرق به رود جیهون رساند و به زودی پارس و کرمان را نیز ضمیمه‌ی کشورش کرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه‌ی سرزمین ماد هویدا است برای اولین بار در تاریخ، به زیر یک پرچم آورد. مردمانی که امروزه از تبار مادها به شمار می‌آیند عبارت‌اند از مردم سرتاسر ایران.


 هوخشثره بنیانگذار اولین قدرت بزرگ ایرانی بود.
ایشتوویگو یا آستیاگ (دوره حکومت:
۵۸۵ تا ۵۵۰ پ.م) واپسین پادشاه ماد و جانشین هووخشتره بود. در مورد حکومت او اطلاعات زیادی در دست نیست و بیشتر روایات یونانی به اواخر سلطنت او و نابودی حکومت ماد به دست کورش بزرگ اشاره می‌کنند.

پایه گذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه‌ی «وحدت ملی» اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهم‌ترین رویداد در تاریخ ایران به شمار آورد.
دیاکونوف، ماد را سرزمینی دانسته که به مفهوم وسیع کلمه در عهد باستان از شمال به رود ارس و کوههای البرز و از شرق به دشت کویر و از غرب و جنوب به رشته کوههای زاگروس محدود می‌گشت.

بسیاری از دانشمندان و محققان بر این نکته اتفاق نظر دارند که مادها و پارسها، همانند سکاها، پارتها، سرمتها، و دیگر تیره‌های(آریایی) ساکن در فلات ایران، از اقوام ایرانی بودند که پس از ورود به فلات ایران و ادغام شدن با این قبایل همنژاد، به ادامه‌‌ی همان تاریخ پرداختند. استاد گرانتوفسکی ضمن تشریح این موضوع، مادها، پارسها، گیلانیان، مازندرانیان، لرها، و بلوچها را از قبایل ایرانی ساکن غرب فلات ایران دانسته و در این زمینه چنین نوشته است :
« تأسیس دولت ماد که زبان رسمی آن ایرانی بود، در امر گسترش وسیع زبانی ایرانی در استانهای مختلف ایران از اهمیت خاصی برخوردار بوده است.»

برخی از زبانشناسان معتقدند که زبان کردی به طور قطع از بازماندگان زبان مادی است. اما با این حال برخی دیگر، زبان‌های ایران مرکزی را بازمانده‌ی زبان مادها می‌دانند. ولی بیشتر نظریه‌ی اول، یعنی همان زبان کردی مورد تایید است، چون کتاب اوستا ، بیشترین نزدیکی را به زبان کردی و خصوصا شاخه‌ی اورامی(هورامی) آن دارد و همه‌ی اشعار تک بیتی و فولکلوری ترانه‌های کردی، بر وزن ده هجایی، یعنی همان اوزان گاتاهای اوستا می‌باشد.

پرفسور سایس مس می‌گوید: «مادها عشایر کرد بوده‌اند و در شرق آشور سکونت داشتند و ولایات آنها تا جنوب
دریای خزر ادامه داشته و زبان آنها آریایی و از نژاد خالص آریایی هستند».
جرج راولینسون آنجا که از نژاد باستانی آریایی سخن می‌راند، می‌گوید: «شاید کردها و لرهای امروز از لحاظ خصوصیات جسمانی شبیه‌تر به مادی‌های باستان باشند تا ساکنین لطیف فلات بزرگ».
با این اوصاف، هنوز نیز درباره‌ی تاریخ مادها ابهامات زیادی وجود دارد و از بین رفتن یا کمبود آثار مربوط به این دوره از تمدن ایران باستان، کار را برای ما مشکل‌تر ساخته‌است. اما آنچه که میتوان دریافت، این است که سرزمین ماد یکی از نخستین جایگاه‌های آریائیان در فلات ایران بوده است.

Note: Daryay Mazandaran or Caspian was wrongly written as Khazar. Please click here.