بابکِ خرمدین
سردارِ بزرگِ تاریخِ ایران
Subject: بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران و پایداری در برابر اعراب
تندیسِ بابك خرمدين در باكو آذربايجان ساخته شد |
Edited by Maziar
Aptin on May 15/2013
حتما درباره ی بابک خرمدین تا کنون شنیده اید!
سردار
بزرگ ایرانی که
دو سده پس از یورشِ تازیان به ایران از آذربایجان کنونی بر علیه حکومت اعراب به پا خاست...
ولی داستان به همینجا پایان نمیابد!
بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران است!
او به همراه مازیار به ستیز بر یورشگرانِ عرب بپا خاست و سر انجام به دست ناپاک ترین و دد منش ترین خلیفکِ بنی عباس پس از تحمل زجر بسیار کشته شد.
کشته شدن بابک همواره یکی از رویداد هاییست که در آن اوج وفاداری و پایبندی به میهن پاکمان ایران دیده می شود.
بابک بدون شک یکی از اسطوره های تاریخ ایران زمین است.
و اعدامش بدون شک یکی از تلخ ترین رویدادهاست
روزپیش از اعدام، خلیفک با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بردیده ی یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردا نند
و بدین راه او را کوچک و شرمنده سازند
آنها پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار بر آن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده
درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفک برفراز سکوی مخصوصیکه برای این کار دربیرون شهر آماده شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همهی مردم بشنوند
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این نامِ دژخیم بود و همه او را میشناختند.
ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفک درکنارش نشست و به او گفت: ای سگِ عجمی که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است.
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگینکرد. خلیفک از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را ببرند خون از پیکرم برون رود و چهرهام زرد گردد تو این سگِ تازی خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است
چهرهام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود
سپس خلیفک دستور داد تا زبانِ بابک و پس از آن پا ها و بازوی دیگرش را، برابر آیه ی وحشیانه ی قران بریدند چون بابک بر زمین درغلتید، خلیفک دستور داد شکمش را پاره کنند
دو سده پس از یورشِ تازیان به ایران از آذربایجان کنونی بر علیه حکومت اعراب به پا خاست...
ولی داستان به همینجا پایان نمیابد!
بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران است!
او به همراه مازیار به ستیز بر یورشگرانِ عرب بپا خاست و سر انجام به دست ناپاک ترین و دد منش ترین خلیفکِ بنی عباس پس از تحمل زجر بسیار کشته شد.
کشته شدن بابک همواره یکی از رویداد هاییست که در آن اوج وفاداری و پایبندی به میهن پاکمان ایران دیده می شود.
بابک بدون شک یکی از اسطوره های تاریخ ایران زمین است.
و اعدامش بدون شک یکی از تلخ ترین رویدادهاست
روزپیش از اعدام، خلیفک با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بردیده ی یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردا نند
و بدین راه او را کوچک و شرمنده سازند
آنها پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار بر آن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده
درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفک برفراز سکوی مخصوصیکه برای این کار دربیرون شهر آماده شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همهی مردم بشنوند
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این نامِ دژخیم بود و همه او را میشناختند.
ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفک درکنارش نشست و به او گفت: ای سگِ عجمی که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است.
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگینکرد. خلیفک از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را ببرند خون از پیکرم برون رود و چهرهام زرد گردد تو این سگِ تازی خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است
چهرهام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود
سپس خلیفک دستور داد تا زبانِ بابک و پس از آن پا ها و بازوی دیگرش را، برابر آیه ی وحشیانه ی قران بریدند چون بابک بر زمین درغلتید، خلیفک دستور داد شکمش را پاره کنند
پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سر
را از پیکر آن راد مردِ ایرانزمین جدا سازند.
پس از آن چوبهی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و پیکرِ بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفک به خراسان برای عبدالله طاهر، آن مزدورِ ایرانی نژادِ دشمنیار(خیانتکار) فرستاد.
آخرین گفتار بابک چنین بوده است:
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد آزادی خواهیِ ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود.
تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و خاور وباخترِ ایران بپا خواهند خاست و قدرت پوشالی شما پاسداران نا دانی و ستم را از میان بر خواهند داشت.
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را نخواهد پزیرفت من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که دژخیمِ تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند سدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده بپا خیزی هستند.
مازیار در تپورستان هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن خویش را از دست یورشگرانِ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند.
اما تو ای افشین دشمنیار بدان که بزودی نتیجه ی خیانتِ به میهن را خواهی دید . . . بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و پش از آن پاهایش و در پایان دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران
زیر نویس:
روشِ کشتارِ بالا برابرسوره ی 4 آیه 22 قرآن است که محمد خود در جنگهایی که پیروز میشده بکار میبرده تا ترس در دلِ دشمنانِ آینده ی خود ایجاد کند که بسیاربرایش سودمند گردیده بود
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن پیکرِ او در تاریخ 2 صفر سال 223 تازی انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان رویدادِ بزرگی بود که جایگاهِ اعدامش تا چند سده دیگر بنام خشبهی بابک یعنی چوبهی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت بگونه ایکه تا سالها ی سال یکی از بزرگترین جا ها ی دیدنیِ شهرِ سامرا شناخته شده بود
برادر بابک یعنی آزین را نیز خلیفک به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مانندبابک اعدام کند.
طبری می نویسد زمانی که دژخیم دستها و پاهای برادر بابک را میبُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. پیکرِ آزین رانیز در بغداد بردار کردند.
معتصم خلیفهچک عباسی، چنانکه نظام الملکِ بیگانه پرست و خیانتکار در سیاستنامه می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ، بابک ، مازیار و تیوفیل، پادشاهِ روم که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران این سه سردار تجاوز کرده است و بکارت آنها را پاره کرده است و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.
خواهشمندم برای آگاه شدن پارسیان از سرگذشت این سردار راستین ایران هم اکنون این نبشته را به اشتراک بگذارید
چرا با وجود یورش تازیها تمدن کهن مصر تازی شد ولی ایرانیان نشدند؟
فردوسی می گوید: مردمی که در راستای خوارشماری، عجم یعنی کندزبان نامیده می شدند، من با این شاهنامه ملی که به پارسی سره سرودم، شناسنامه ملی اش را نوشتم و به دست تاریخ سپردم...؛ و درست می گوید؛ بدون فردوسی امروز کجا بودیم و با چه زبانی سخن می گفتیم؟
روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم
محمد حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسنده مشهور مصری
ما هم اگر فردوسی را نمی داشتیم امروز همانند مردمان مصر و سوریه و اردن و فلسطین و عراق و ایتیوپیا و بسیاری از مردمان دیگر عرب زبان می شدیم؛ اینها هیچ کدامشان عرب نبودند؛
زور شمشیر و نداشتن فردوسی ها آنان را عرب زبان کرد؛ اما ما عرب زبان نشدیم نه برای اینکه شمشیری در کار نبود؛ و نه برای اینکه به گناه فارسی گویی زبان را از دهان بیرون نمی کشیدند که می کشیدند؛ تنها برای اینکه ما فردوسی را داشتیم و دیگران نداشتند
پس از آن چوبهی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و پیکرِ بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفک به خراسان برای عبدالله طاهر، آن مزدورِ ایرانی نژادِ دشمنیار(خیانتکار) فرستاد.
آخرین گفتار بابک چنین بوده است:
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد آزادی خواهیِ ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود.
تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و خاور وباخترِ ایران بپا خواهند خاست و قدرت پوشالی شما پاسداران نا دانی و ستم را از میان بر خواهند داشت.
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را نخواهد پزیرفت من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد.
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که دژخیمِ تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند سدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده بپا خیزی هستند.
مازیار در تپورستان هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن خویش را از دست یورشگرانِ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند.
اما تو ای افشین دشمنیار بدان که بزودی نتیجه ی خیانتِ به میهن را خواهی دید . . . بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و پش از آن پاهایش و در پایان دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران
زیر نویس:
روشِ کشتارِ بالا برابرسوره ی 4 آیه 22 قرآن است که محمد خود در جنگهایی که پیروز میشده بکار میبرده تا ترس در دلِ دشمنانِ آینده ی خود ایجاد کند که بسیاربرایش سودمند گردیده بود
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن پیکرِ او در تاریخ 2 صفر سال 223 تازی انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان رویدادِ بزرگی بود که جایگاهِ اعدامش تا چند سده دیگر بنام خشبهی بابک یعنی چوبهی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت بگونه ایکه تا سالها ی سال یکی از بزرگترین جا ها ی دیدنیِ شهرِ سامرا شناخته شده بود
برادر بابک یعنی آزین را نیز خلیفک به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مانندبابک اعدام کند.
طبری می نویسد زمانی که دژخیم دستها و پاهای برادر بابک را میبُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. پیکرِ آزین رانیز در بغداد بردار کردند.
معتصم خلیفهچک عباسی، چنانکه نظام الملکِ بیگانه پرست و خیانتکار در سیاستنامه می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ، بابک ، مازیار و تیوفیل، پادشاهِ روم که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران این سه سردار تجاوز کرده است و بکارت آنها را پاره کرده است و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.
خواهشمندم برای آگاه شدن پارسیان از سرگذشت این سردار راستین ایران هم اکنون این نبشته را به اشتراک بگذارید
چرا با وجود یورش تازیها تمدن کهن مصر تازی شد ولی ایرانیان نشدند؟
فردوسی می گوید: مردمی که در راستای خوارشماری، عجم یعنی کندزبان نامیده می شدند، من با این شاهنامه ملی که به پارسی سره سرودم، شناسنامه ملی اش را نوشتم و به دست تاریخ سپردم...؛ و درست می گوید؛ بدون فردوسی امروز کجا بودیم و با چه زبانی سخن می گفتیم؟
روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم
محمد حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسنده مشهور مصری
ما هم اگر فردوسی را نمی داشتیم امروز همانند مردمان مصر و سوریه و اردن و فلسطین و عراق و ایتیوپیا و بسیاری از مردمان دیگر عرب زبان می شدیم؛ اینها هیچ کدامشان عرب نبودند؛
زور شمشیر و نداشتن فردوسی ها آنان را عرب زبان کرد؛ اما ما عرب زبان نشدیم نه برای اینکه شمشیری در کار نبود؛ و نه برای اینکه به گناه فارسی گویی زبان را از دهان بیرون نمی کشیدند که می کشیدند؛ تنها برای اینکه ما فردوسی را داشتیم و دیگران نداشتند
زیر نویس:
کشور مصر که امروزه" بزرگترین کشور عربی" در جهان نام برده میشود، بنا
بر نوشته ی نیو یورک تایمز المونک(Almanac، از نظر نژادی ۹۸% از نژاد "همیتیک"Haminic (نژادِ مردمِ مصرِ
باستان) هستند و کمتر از دو در سد عرب نژادند.